روز سوم عمليات بود. حاجی هم می ‌رفت خط و بر می ‌گشت. اون روز ،‌ نماز ظهر رو بهش اقتدا كرديم. سر نماز عصر ،‌ یک حاج آقای روحانی اومد به اصرار حاجی ، نماز عصر رو ايشون خوندند. مسئله‌ی دوم حاج آقا تموم نشده ، حاجی غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمی‌توانست روی پا به ايسته. سُرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه‌ سنگر نشسته بود. با دست ديگرش بیسيم رو گرفته بود و با بچه ‌ها صحبت می ‌كرد ؛‌ خبر می‌ گرفت و راهنمائی می کرد ، اين‌ جا هم ول كن نبود.... 📕 ستارگان خاکی 🌹 🌷 @shahidmohamadhosinmohamadkhani ═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄