🌟♥️ به من دستور داد سه تا از بچه‌های اطلاعات شما سریع بروند.🍂نفر اول رفت و نفر دوم و نفر سوم خودم دویدم که منطقه را رد کنم. موقع دویدن احساس کردم یکی از پشت سر من می‌آید. نگاه کردم،دیدم سید ابراهیم✨ است. گفتم:مگه ♥️ نگفت بالا سر نیروهات باشی؟》گفت:《اگه تو بری من هم میام!》رسیدیم به یک باغ زیتون.🍃همان جا مستقر شدیم. ♥️آمد. خیلی ناراحت بود. سر سید ابراهیم داد زد که مگر به تو نگفتم نباید بروی. سید ابراهیم سرش را انداخته بود پایین،چیزی نمی‌گفت. بعد یک دفعه دست انداخت گردن ♥️و صورتش را بوسید.🌱گفت:《غلط می‌کنه هرکس بگه تو فرمانده نیستی،تو فرمانده‌ی منی! 🥀 🌷 @shahidmohamadhosinmohamadkhani ═✧❁🌸یازهـرا🌸❁✧═┄