وسط روز گرفتار شبم، باور کن باز هم شعله کشیده غضبم، باور کن اولین بار شلوغی گذر را دیدم چه شلوغیِ بدی، در عجبم باور کن یادشان رفته که نان پدرم را خوردند بین کوفه بدهی شد طلبم، باور کن هر قدر گفتم ، بر دهنم سنگ زدند بغض دارند ز اصل و نسبم، باور کن نه سلامی نه علیکی، همه توهین کردند خسته از طایفه ای بی ادبم، باور کن آشنایان جلوی قافله خیره شده اند من هم از قافله قدری عقبم، باور کن عده ای نذری و خیرات به ما میدادند سخت دلگیر ز نان و رطبم، باور کن تشنگی بعد تو افتاد به جان زینب موقع خطبه، ترک خورد لبم باور کن : 💔 بی تو آوارم و بر خويش فرو ريخته ام اي همه سقف و ستون و همه آبادیِ من سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، روزتون معطر بنام http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani