سلام وقت بخیر من زمانی که مراسم بله برون و عقدم بود مثل خیلی جاهای دیگه بحث بود سر مهریه و ... ، و درنهایت مهریه من عددی شد که من ب شدت از رُند نبودنش بدم میومد و میگفتم حتی از عرف هم کمتره ، تو فاصله نامزدی تا عقد این مسیله خیلی منو اذیت میکرد .میدونستم مهم تفاهم و عشق و علاقه اس اما گاهی وسوسه میشدم که چرا باید به تعداد 20 سال پیش باشه و الان زشته پیش دیگران و ...آنقدر این احساس های بد بهم القا میشد که گاهی دیگه عشق و محبت هایی که بهم داده میشد روهم نمی‌دیدم . از مراسم سالها پیش و ارادتم به همسر شهید الوانی و محمد قاسم عزیز ، عکس کوچیک شهید الوانی رو داشتم و یه روز تو اوج خودخوری چشمم خورد به عکسشون و یادم اومد همسر شهید تعریف میکردن که چطور زندگی رو شروع کردن و حتی مبل رو علارغم میل باطنیشون خریده بودن ، بهشون گفتم میشه دست منم بگیرین ؟ کمکم کنید منم ساده زیستی رو درپیش بگیرم ، بتونم بخاطر خودم زندگی کنم ن حرف مردم .... و واقعا به طرز عجیبی آروم شدم انگار مثل آب بود روی آتیش ، الآنم گاهی از این چیزا ناراحت میشم و حتی همون مسئله هم یادم میفته اما دیگه به تندی اون دوران نیست و به ناراحتی جزئی میشه و تو این مواقع یاد شهید الوانی میفتم و بازم ازشون کمک می‌خوام که تو کل زندگیم بتونم ایشون رو الگو قرار بدم http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani