🌹سلام وقتتون بخیر،بنده بعنوان کسی که به شهدا ارادت خاصی دارد این دلنوشته را مینویسم:
✍غروب بود و پایان سال تحصیلی؛ ما طبق روال همیشگی جشن الفبا را برای باسواد شدن بچه های کلاس اول در مدرسه گرفته بودیم ،تمام صندلی ها در حیاط مدرسه بود و همه خسته بودند بنده هم در دفتر نشسته بودم که ناگهان دیدم پسر بچه ای شیرین در حیاط مدرسه صندلی ها را بصورت خودجوش بدون اینکه کسی به ایشان گفته باشد جمع میکند از نگاه دور خیلی دوست داشتم این پسربچه شیرین را از نزدیک ببینم که یک مرتبه مدیر مدرسه به بنده گفت خانم ربیعی یک نفر برای ثبت نام اومده شما ازشون سنجش بگیرید و من دیدم همان گل پسر دوست داشتنی بود ،بحدی با ادب بود که قبل از وارد شدن مدیر وارد دفتر نشد بصورت عجیبی مهر این بچه بر عمق دلم نشست قبل از سنجش و قبل از اینکه بدانم این عزیز کیست رفتم و به مدیر گفتم چشم اما بشرطی که این پسر بچه دانش اموز خودم باشد و با وجود تکمیل شدن نفرات کلاسم با تمامی وجودم دوست داشتم دانش اموزم باشد و مدیر هم فقط یک لبخند زد بعد از سنجش از این گل پسر دوست داشتنی مدیر وارد دفتر شد و به بنده گفت این پسر محمد قاسم الوانی است پسر شهید الوانی و چقدر امسال شما سعادتمند هستی که پسر این شهید بزرگوار در کلاس شماست و من با حس عجیب و خوشحالی ارامش خاصی پیدا کردم و در تمامی نه ماه تحصیلی در چهره این پسر یک ارامش اما غم عمیق از نبود پدر را حس میکردم و اما مادر ایشان که انصافا و بدون اغراق شیر زنی دلیر با قلمی مانا است که مثل یک کوه پا به پای محمد قاسمش است و من همیشه در گلزار شهدا بر مزار شهید الوانی به نشان محمد قاسم از ایشان طلب شفاعت میکنم و تا حد توانم برای محمد قاسمش تلاش خواهم کرد و ایکاش محمد قاسم همیشه کلاس اولی بود تا هر روز او را میدیدم.....
#ارسالی
#محمد_قاسم_الوانی
#شهید_الوانی
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani