19.06M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
بعد از شهادت آقارضا، صاحب خونه مون گفت: میخوام این خونه رو بفروشم؛ کی بهتر از شما ...؟! گفتم: اصلا حرفشم نزنید...من همینطوری دارم دیوونه میشم؛ اصلا طاقت دیدن جای خالی آقارضا رو ندارم... بعدها که بعضیا بی قراری های منو می دیدند، پیشنهاد می کردن زیاد خونه نمونم و به قول خودشون بزنم بیرون تا حال و هوام عوض بشه... اما داستان کاملا برعکس بود و هست؛ هر وقت از خونه بیرون می رم، از شیشه ماشین که جاده ها رو نگاه می کنم، انگار داغ دلم تازه تر میشه... به کف جاده ها نگاه می کنم و توی دلم میگم: یادت میاد رضاجان! با هم از اینجا عبور کردیم؟! راستی یادته از اینجا برام روسری خریدی؟! یادت میاد رضاجان ...؟! رضاجان! به خدا از اینکه شهید شدی، ناراحت نیستم؛ افتخار هم می کنم؛ اما فقط جگرم از این می سوزه که چقدر زود عکس شدی و رفتی روی دیوار ...! رضاجان! خودت بگو جواب بغض هایی رو که هیچ کس جز خدا درمونش رو نمی دونه...😭 @shahidmohammadrezaalvani