تولد یک سالگی محمد قاسم بود. با هم برای خرید بیرون رفتیم؛ داخل پاساژی شدیم و وسایل جشن رو خریدیم. بعد از خرید وسایل جشن، با حالتی پر از یقین گفت:سال دیگه وسایل تولد محمدقاسم رو از همینجا بخر؛ من دیگه نیستم!! امروز، هشت سال از آن روز می گذرد...🌹🏴🌹 تا کی بنگارم غم بی طاقتی ام را ای برده مرا طاقت ایام، کجایی...؟!🏴 🌹 🕊 https://t.me/shahidmohammadrezaalvani