سال ۹۴در حلب سوریه بود؛ تیر به مابین کتف و بازوی حاج رضا خورد؛ حاجی رو بردنش بیمارستان صحرایی جراحی شد و تا روز آخر(مرحله اول ماموریت) در ۲ کیلومتری خط موند و هر روز از صبح میومد در خط و تا خود شب خط رو بالاپایین میکرد و مسائل رو حل و فصل میکرد؛ بچه هایی که عقب بودن میگفتن شب ها پتو رو از زور درد به دندون میگرفت و آروم اشک از چماش می آمد؛ آنقدر که درد داشت😭 کل سمت راست سینه اش و کتف و بازوش کبود شده بود و شبها خون آبه میومد از دستش ولی نیومد ایران ...💔گروه اول که برگشتن، حاج رضا بازم موند گفت بچه هام اینجان؛ کجا برم؟! و بعد آزادسازی العیس (مرحله دوم ماموریت) رفت روی تپه العیس یعنی خط مقدم... کل یگان برگشتن ایران؛ به نیرو انسانی گردان گفت اسامی شهدا و مجروحین رو لیست کنند؛ خوب طبق معمول چون اول فامیلی خود حاجی الف(الوانی) و فرمانده گردان بودند و مجروح شده بود، نفر اول لیست مجروحین بود، لیست آماده شد. اومدن که اسامی رو ببینه تا چشمش به اسم خودش افتاد، یک نهیب زد که کی گفته من جانبازام!؟ اسم منو پاک کن ... و پاک شد و تشکیل پرونده ای برای جانبازیش انجام نداد تا زمان شهادت، شنیده بودیم این موضوع رو از همسر محترمشون هم مخفی کرده بود که زخم دستش از مجروحیت سوریه هست و بصورت اتفاقی ایشون فهمیدن ...
حاج رضا واقعا با اخلاص و خاکی بود
ببخشید از اینکه مزاحم شدم؛ دلم نیومد حاجی مظلوم و غریب باشه و خاطرهی رشادتاش جایی ثبت نشه.💔🏴
یاعلی
#ارسالیازطرفشماخوبان💔
#شهیدمحمدرضاالوانی🕊
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani