شد خسته بندبند وجودم ز بی‌کسی ای بیقرار بی‌کسی ما نمیرسی؟ از آستین پیچک دل سر برآورَد هر لحظه در لباس طلب شاخ نورَسی دیوانه کرده قلب زمین را فراق تو چرخیده سالها به سر تو زمین بسی افتاده‌ام به پای تو مانند سیب کال در خیل پختگان تو هم هست نارسی این آب دیده را که روان شد چنین ببخش آزرده پای شاخه‌ی گل را اگر خسی @shahidmohammadrezaalvani