به جز آن چند لباسی، که پدر برام خریده یه لباس رزمِ خونی، زِ حرم به من رسیده باباجون رفتی و دیدی، بعد تو چه ها شنیدم میفهمه حرفای من رو، کسی که یتیمی دیده وصیت کردی بابائی به عدالت و محبت این همه تاکید و اصرار، بابا جون قصه چی بوده؟! مثل حضرت رقیه، درد دل خیلی زیاده... این همه داغ و مصیبت، مغز استخوان رسیده اگه خیمه ها میسوزه، بعد یک هزار و اندی دوباره حرفای شامی، دل ما رو خسته کرده مثل کربلا به غارت، همه زندگی ما رفت اما گهواره اصغر، پیش مادر برمیگرده تو یه سوغاتی خریدی، برام از سوریه بابا ممنونم بابای خوبم، اگه دستم نرسیده! اومدی خواب رفیقات، واسه اسباب بازی من نگران نباش بابائی، پسر تو حالا مَرده! تو چه راحت دل بریدی از همه دار و ندارت اما یک عده میجنگن، سر حقی که نبوده! همه این ها به فدای، یه نگاه غُصه دارت به فدای قلب خونیت، که پُر از غصه و درده... _ ادامه دارد... شعر از همسر شهید الوانی کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی👇 https://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani