💠 خاطره ای از شهید رجایی وقتی که نخست وزیر بود، صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی وارد همان خانه‌ کلنگی وی شدم از مشاهده‌ی صحنه‌ای قلبم به درد آمد هوا گرم بود او خیلی ساده با یک زیر پیراهن که چند جای آن سوراخ بود و در گوشه‌ی حیاط خانه‌اش نشسته بود و داشت با دو سه دانه خرما و یک لیوان شیر صبحانه می‌خورد به او گفتم: «ای عزیز! این چه وضعی است که شما دارید چرا بخود نمی‌رسید و اینقدر زندگی را بخود سخت گرفته‌اید ازشما توقع نداریم مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید مثل این که شما نخست وزیرید!» آهی کشید و نکته‌ای گفت که سوز دل و نفوذ کلام از دل بر آمده‌اش همواره در خاطرم جاودان مانده است او گفت از این حالم نگران نباش! نگران آن روزم باش که میز و مسئولیت مرا بگیرد و من گذشته خویش را فراموش کنم خدا نکند روزی بر من بیاید که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم از شما می‌خواهم در حق من دعا کنید من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمده‌اش بی اختیار از جایم برخاستم و پیشانی‌اش را بوسه دادم 🎤 راوی:خواهرزاده شهید رجایی ⚪️ ، رئیس جمهوری که حاضر نشد کولر آبی در منزلش نصب شود! خود و خانواده‌اش با گرمای تابستان ساختند، تا مثل آدم‌های فقیر و مستضعف زندگی کرده باشند. رئیس جمهور مکتبی، لابد و حتما در برابر مشکلات مردم، با تَبختُر از زیر بار حل مشکلات شانه خالی نمی‌کرد و شب و روز خود را خرج توده مردم می‌کرد. رئیسی عزیز نمونه بارز این مشی و اخلاق حسنه بود💔 یادشان باصلوات🕊 کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی👇 https://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani