🗒 مردی که بسیار می‌فهمید: شهید لاجوردی در آئینۀ اکنونِ انقلاب -۲ مهدی جمشیدی ۴. لاجوردی از پشت‌صحنۀ سیاست خبرها داشت، اما نمی‌گفت تا اساس نظام، دچار اختلال نشود. ناگفته‌ها داشت در عمق سینه‌اش؛ دردهای عمیقی که اگر جامۀ کلمه به تن می‌کردند، معادلاتِ قدرت سیاسی را تغییر می‌دادند. خودش به‌تنهایی، یک «تاریخ» بود؛ تمام دیگری‌های انقلاب را که در قالب گروهک‌های سیاسی و تروریستی صورت‌بندی شده بودند می‌شناخت و از ماهیّت فکری‌شان آگاه بود. گذشته از این، از اندرونی انقلاب نیز خبر ‌داشت و نفوذی‌ها را شناسایی کرده بود. پس از شهادتش در شهریور سال هفتاد‌وهفت، سعید حجاریان در هفته‌نامۀ «عصر ما» - که به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تعلّق داشت - یادداشتی با عنوان «دشمن‌شناسی وارونه» نوشت؛ بدون آن‌که نام واقعی‌اش را در پای این یادداشت بنویسد. او در آنجا ادّعا کرد که لاجوردی، به‌خطا گریبان چپ مذهبی را گرفت و آنها را تهدید اصلی انگاشت، درحالی‌که چپ مذهبی، خودی و جزو خانوادۀ انقلاب بودند. او نوشت لاجوردی، در پی دشمن بود، اما گریبان دوست را گرفت. ۵. این ادّعای سعید حجاریان، یک سال پس از این نوشته، در «فتنۀ سال هفتاد‌وهشت»، محتاج تأمّل بیشتر بود؛ فتنه‌ای که از درون قدرت سیاسی و به واسطۀ طرّاحی چپ مذهبی - که اکنون اصلاح‌طلب خوانده می‌شدند- سامان یافت و نظام را با چالش سخت روبرو کرد. کار به جایی رسید که آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی عمومی، به حضرت بقیه‌الله متوسّل گردید و با بغض سخن گفت. شرایط، این‌چنین دشوار و تلخ شده بود. جریان اصلاحات، به‌راستی به دنبال حذف آیت‌الله خامنه‌ای از قدرت سیاسی، بلکه برچیدن نهاد ولایت‌فقیه از ساختار بود. آنها پیش از این نوشته بودند که ولایت‌فقیه به‌عنوان یک هستۀ سخت در قدرت سیاسی، ناسازگار با دموکراسی است و باید از آن عبور کرد. نظریۀ «واتیکانیزه‌سازیِ ولایت‌فقیه»، یکی از این ایده‌ها بود که مقدّمۀ حذفِ ولایت‌فقیه تلقّی می‌شد. ده سال پیش از فتنۀ سال هفتادوهشت، لاجوردی نسبت به خطر چپ مذهبی، هشدارِ صریح داده بود و حدس زده بود که آتش فتنه از این اردوگاه فکری و سیاسی، برافروخته خواهد شد و به جان انقلاب و ذاتیّاتش خواهد افتاد. او گفت؛ اما با انکار دیگران مواجه گردید. زمان باید سپری می‌شد تا صورت عینیِ به نیّات مکتوم و نهان ببخشد و در عمل و عین، آشکار شود که چه زاویه‌ها و تضادهایی وجود دارد. اصلاح‌طلبان به قدرت سیاسی راه یافتند، اما هرچه در توان داشتند را برای استحالۀ آن و برچیدن ارزش‌های انقلابی به‌کار بستند. این فتنه، بیرونی‌ترین و محسوس‌ترین تقابل چپ مذهبی با انقلاب اسلامی بود؛ وگرنه آنچه‌که در مطبوعات زنجیره‌ای به چشم می‌خورد نیز در همین امتداد قرار داشت. اصلاح‌طلبان، یک جبهۀ رسانه‌ای در داخل به راه انداخته بودند و بر اساس انگاره‌های لیبرالی، همۀ خطوط قرمز و اصالت‌ها و مقدّسات را نشانه گرفته بودند. در همین زمان بود که علامه مصباح نیز به میدان مبارزه با این جریان سیاسی و فکری آمد و با سخنرانی‌های صریح و قاطعانه‌اش، طرح «دموکراسیِ سکولار» را با چالش بنیادین مواجه ساخت. علامه مصباح، در برابر طرح «دموکراتیزاسیون»، حوزۀ فلسفۀ سیاسی را انتخاب کرد و کوشید تضاد این انگارۀ لیبرالی را با اسلام و انقلاب آشکار سازد. از این لحظه به بعد، ترور شخصیّتِ علامه مصباح نیز در دستورکار نیروهای اصلاح‌طلب قرار گرفت؛ چنان‌که در این دوره، هیچ‌کس به اندازۀ او، تخریب نشد. این یعنی روایت لاجوردی از ماهیّت فکریِ اصلاح‌طلبان، همسو با روایت فلسفیِ علامه مصباح بود و هر دو، این جریان فکری و سیاسی را مخرّب و انحرافی و مهلک می‌انگاشتند. ۶. در سال هشتاد‌وهشت، پردۀ دومِ ابراندازی به اجرا درآمد و «فتنۀ سال هشتادوهشت» رقم خورد. این نیز، شاهد عینیِ دیگری بود که نشان می‌داد جریان چپ مذهبی، در کمین نشسته و در پی «براندازی خاموش» و «استحالۀ هویّتی» است. در این برهه، همۀ جریان‌های سیاسیِ دگراندیش، هم‌جبهه شدند؛ هاشمی‌رفسنجانی از جبهۀ تکنوکرات‌ها و محمد خاتمی و مهدی کروبی و میرحسین موسوی از جبهۀ لیبرال‌ها. همۀ کسانی‌که سیاست‌های آیت‌الله خامنه‌ای را برنمی‌تابیدند و در پی حذف ایشان بودند، در کنار یکدیگر نشستند تا با هم‌افزایی، قدرتِ انباشته بیافرینند و به تعبیر خودشان، آیت‌الله خامنه‌ای را از تخت قدرت به زیر بکِشند. این فتنه، بزرگ‌ترین رخدادی بود که انقلاب را تا لبۀ پرتگاه سوق داد و می‌رفت کار انقلاب به اتمام برسد و «جمهوریِ ایرانی» با ماهیّت سکولار، مستقر گردد. این دو واقعه، نشان داد که برخلاف گفتۀ سعید حجاریان، دشمن‌شناسیِ لاجوردی، پیش‌دستانه و زیرکانه بود، نه وارونه و معیوب. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60