مهمونی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و سوم
۰۰۰ آقای باصری گفت : البته ایشون هر ماه مبلغ زیادی به مسجد کمک می کنه و خیلی وقت ها لوازم مورد نیاز ما رو از دفتر روزنامه تهیه می کنه ُ و میاره تُو این گرونی کاغذ مقدار زیادی کاغذ واسه مسجد ُ و بسیج آورده و هیچ پولی هم نگرفته ، یه باغ تُو لواسون داره گه هر چند وقت ما رو دعوت می کنه اونجا ، پرسیدم شما رو ، یعنی کِی یا ؟ گفت : همین منو ، حاج آقا رو و خیلی از اعضای هیت اُمنا رو ، پرسیدم سید رو هم دعوت می کنه ، آقای باصری باز مثل کسی که برق بگیردش خودش رو جابجا کرد ُ و گفت ، اما نمی دونم چرا با سید میونه خوبی نداره البته چند بار سید رو غیر مستقیم دعوت کرده ولی سید هیچ وقت قبول نکرده ، پرسیدم چرا سید قبول نمی کنه ، گفت : سید میگه به لقمه این فرد حزبی روزنامه چی اطمینان نداره ، گفتم : حزبی ؟ منظورت چیه ؟ گفت خوب مگه نمی دونی ؟ ایشون سخنگوی حزب مشارکته دیگه ، پرسیدم خودش گفته ؟ آقای باصری گفت : آره چند بار ما رو هم به جلسات عمومی حزب دعوت کرده و اَزمون خیلی هم پذیرایی کرده ، گفتم : آقای باصری شما چقدر حزب مشارکت رو می شناسی و از اهداف اون اطلاع داری ، گفت زیاد نمی شناسم ولی می دونم که یه حزب رَسمیه و از وزارت کشور هم مجوز داره ، گفتم بله درسته مجوز داره ولی می دونی این حزب از دار ُ و دسته خاتمی رئیس جمهور سابق ِ که خیلی ضربه به انقلاب و ایران ُ و این مردم زده همون کسی که به اسم اصلاحات قصد داشت ریشه اسلام رو تُو مملکت بزنه و ضلع سوم مثلث شوم جناب موسوی و کروبی همین آقای خاتمی رئیس جمهور سابق و عوامل اصلی اغتشاشات سال هفتاد ُ و هشت و اون ضربه سنگین همین سه نفر بودن گفت : آره بعضی از این حرف ها رو می دونم ولی این آقا چه ربطی به اونا داره ، گفتم ربطش اینه که همین روزنامه که این آقا تُو اون کار می کنه عامل اصلی و جاده صاف کنه کارهای اون مثلث شوم و دشمنان خارجی بوده و هنوز که هنوزه با نوشته هاش داره ضربه به مملکت ُ و نظام میزنه هم این روزنامه هم تقریبا" همه ی روزنامه های اصلاح طلب که الان اکثر اعضاشون سهام دارهای بانک های خصوصی هستند ُ و خونه هاشون تُو سلطنت آباد ُ و خیابون فرشته ُ و بالای شهر ِ و بیشتر ویلاها و زمین های لواسون مال همین دار ُ دسته اس یه سری تکون داد ُ و گفت : ببخشید من یه کاری با حاج آقا دلبری دارم ُ و سریع بلند شد ُ و رفت ، متوجه شدم که کم آورد ُ و یه جوری میدون رو خالی کرد ، من هنوز مطمئن نبودم که اون کسی که غیر مستقیم داره به مسجد و روابط اهل مسجد ضربه می زنه این آقا باشه و لازم بود پیش از قضاوت بیشتر دقت کنم ، یه هو صحنه واسم عوض شد ُ و دیدم تُو سنگر کنار حاج آقا قلعه قوند ُ و محمد ُ و ابوتراب نشستم ، تا صدای بیسیم دراومد تعجب کردم آخه این چند روزه قبل از عملیات هیچ تماسی از اون ور با ما گرفته نشده بود و ما ناچار چند باری از این طرف اون هم با زمان کم با ستاد تماس گرفته بودیم ، بیسیم گفت : (حسن حسن ؟ کریم ) محمد پرید ُ و زود بیسیم رو برداشت ُ و گفت : (کریم کریم ؟ حسن) کریم جان بگوشم ، کریم گفت : حسن جان مامان بزرگ اطلاع داده که مهمونی امشب لغو شده ، پذیرایی از مهمون های ناخونده افتاده واسه یه وقت دیگه ، محمد پرسید کریم جان ، یعنی امشب مهمونی نداریم ؟ کریم جواب داد نه مهمونامو یه هو زیاد شدن امکانات پذیرایمون کمه ، محمد گفت : حیف شد کُلی خوراکی آماده کرده بودیم ، کریم گفت : عیبی نداره بزارید تُو یخچال خراب نمیشه گفتن زمان مهمونی بعدی رو به زودی اعلام میکُنن جمشید ُ و علی ُ و مهدی کنار ما دراز کشیده بودن ُ و من فکر می کردم خوابن ولی یه دفعه سه تاشون عین آدمای برق گرفته از جا پریدن ُ و گفتن : چی یعنی عملیات لغو شد ، از اینکه این سه تا اینطور همزمان و هماهنگ و هم صدا با هم یه حرف رو زدن خندمون گرفت ، محمد پرسید شما مگه خواب نبودید ؟ همه این حرفایی که ما تُو این نیم ساعت زدیم رو شنیدید ، مهدی بخشی خندید ُ و گفت همه شو که نه یه کم بیشتر از همه اش ، گفتم شما دیگه چه مارمولک هایی هستید ؟ من که بیدار بودم اولش متوجه نشدم که منظورحاج آقا کریمی لغو عملیاته ولی شما که مثلا" خواب بودید متوجه شدید ، جمشید خندید ُ و گفت : خوب ما اینیم دیگه داداش ، ما رو دست کم گرفتی ، علی گفت تازه بیشتر از اونم شنیدیم ، ابوتراب پرسید مثلا" چی شنیدید ؟ جمشید پرید تُو حرف علی ُ و گفت : مثلا " این رو که شما دارید یه چیز مهم رو از ما پنهان می کنید چون یه جاهایی با هم درگوشی حرف می زدید ، خوب این نشون میده که شما حتی ' مراقب بودید که ما تُو حالت خواب هم متوجه حرف شما نشیم ، من یه نگاهی به مهدی بخشی انداختم ُ و با اشاره پرسیدم ؟ چیزی که نگفتی ، مهدی یه شونه ایی بالا انداخت به نشانه اینکه نه من چیزی نگفتم ، علی خیلی تیز بود سریع پرسید چیه شما دو نفر چرا ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی