چشمان ما غبار گرفت و نیامدی دامان انتظار گرفت و نیامدی کی می‌شود که پنجره‌ی پلک وا کنی؟ وجه خدای! عطف توجه به ما کنی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترینا»، گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز»! ببین خسته‌حالی‌ام چشمان پرستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق، سوره‌ی واللیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اوف لنا الکیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز! به زیبایی‌ات قسم بر حسن دل‌فریب و فریبایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت زنده می‌شود صبح وصال تو شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زبر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است @shahidsahrai