ژنرال پُکی به سیگارش زد و با فارسی دست وپا شکسته دستور داد برای امامِ مان مرگ بخواهیم . نگاه ها به‌طرف هم چرخید و بعد به زمین . ازجمع دوازده نفرمان هیچ کس حاضرنبود این حرف رابزند و ماهرعبدالرشید اصرار داشت . تا اینکه کسی گفت : ( مردست خمینی ) وماهم گفتیم حتی با فریاد و گذاشتیم ماهرعبدالرشید در لذتی بماند که فکر میکند پیروزاست .