دست روی شانه اش گذاشتم و محکم
فشردم تا بفهمد من کنارشم و میفهمم
چی گفته و می فهمم چی می کشد.سر
بلند کرد و نگاه پُرسانش تبدیل به نگاه
متعجب شد و با گوشه آستینش اشکش
را پاک کرد. می خواستم بگویم: من محرمم.
یعنی میدانم چی تو دلت می گذرد. بگو!
بگو و سبک شو! بگو چی دیدی، چی
شنیدی، که آن طور فریاد کشیدی،
آن طور بلند شدی دویدی، این طور سر
روی خاک گذاشته ای و گریه می کنی!
انگار شنیده باشد چه فکری کرده ام،
سر نفی تکان می داد و حتی گمانم
شنیدم که گفت: نه.
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند