#دلنوشته_برای_سردار❤️
چه زود گذشت .چهار سال پیش، یادمان شهدای هویزه، و آنجا بود که عکست را با شور و شوق وصف ناشدنی تهیه کردم،و با چه وسواسی که مبادا عکست تا شود رساندم به اتاقم.از آنروز عکست روی دیوار جا خوش کرد تا ابد.هر روز چشمم به نگاه سر به زیرت ، به هیبت مردانه ات به تسبیح گلی ات می افتاد و به تاسی از خودت که به شهید احمد کاظمی می گفتی می گفتم : حاج قاسم، دورت بگردم.☺️
تو را ندیده بودم اما وقتی حماسه هایت را می خواندم لبریز می شدم از غرور، و افتخار می کردم به داشتنت، از خدا می خواستم از عمرم کم کند و به عمر تو بیفزاید.
...چهار سال گذشت تا رسید آن ساعت منحوس😔 ، آن ساعتی که خندیدنت را گرفت.حاج قاسم ، من از ۱:۲۰ دقیقه متنفرم از ان صبحی که گفتند آسمانی شده ای😔.
باورش برایم سخت است و نمی خواهم باور کنم از اینجا رفته ای.نمیخواهم رفتنت را باور کنم .
تو بگو چه کنم با این غم، با دلی که هر وقت هوایی ات می شود چنگ می زند به آسمان چشمانم و بارانی می کند حال و هوایم را.
حاج قاسم تو در یک روز جمعه به آرزویت رسیدی و
#انتظارت به پایان رسید دعا کن آن ماه پنهان هم در یک صبح جمعه از راه برسد و
#انتظارمان به پایان برسد💔انروز باز خنده هایت در جهانمان جاری میشود.