💢 شهدا خبر داشتند
شهید صیاد شیرازی
میگفت من همین روزها از پیش شما میروم، همانطور هم شد، یک هفته بعد به آسمان پر کشید.
صیاد شیرازی را همه میشناسند، مردی از تبارِ شجاعت و مهربانی. صبح آخر، وقتی ماشین را از پارکینگ بیرون آورد تا به سمت محل کار برود، دید رفتگری با ماسکی بر صورت به سمتش میآید، رفتگر نامهای در دست داشت. مانند خیلیهای دیگر که گرههایشان را نقش میزدند روی کاغذ و میسپردند دست او تا دست خدا باشد و گرهگشایی کند.
شیشه را پایین کشید، لبخند زد، خواست دستش را دراز کند برای یاری دادن، برای گرفتن نامه اما گلولهها امان ندادند و خون پاشید به شیشه، وقتی نفسهای آخرش را میکشید، پسرهایش توی ماشین بودند، پسرهایی با کیف مدرسه، شاهد شهادت بابایشان. همسر شهید میگوید «آخریـن بـار گفـت: خانم! من میدانم همین روزها شـهید میشـوم. خواب دیدهام کــه یکــی از دوســتان شــهیدم آمــده و دســت مــرا گرفتــه کــه بــا خــودش ببـرد. شما گریه میکردید و مـن نمیتوانستم بـروم. خانم! شما بایـد راضی باشـید کـه مـن شـهید بشـوم. خانم شما را بـه فاطمـه زهـرا(س) قسم بگوییـد کـه راضی هسـتید. سـاکت بـودم. اشـک تـا پشـت پلکهایم آمده بود اما نمیریخت، یکدفعه اسمم را صدا زد، قلبم آرام شد، گفتم«من راضیام» درست یک هفته بعد، علی آقا شهید شد.»
#مجله_آشنا
#به_یاد_شهدا
🆔
@Shamimeashena