🇮🇷 تصویری از آن دوران 🔆 سال 51 یا 52 زلزله‌ای در زابل آمد. گروهی از تهران برای کمک به آنجا رفتند. مسئول آن گروه می‌گفت: پیرمردی که پسر و عروس خود را در این زلزله از دست ‌داده بود، دست نوه 5 یا 6 ساله خود را گرفته و کنار جاده ایستاده بود و داد می‌زد: من این بچه را می‌فروشم. همه تعجب کردیم و پرسیدیم: این بچه را می‌فروشی؟! گفت: بله گفتیم: چند؟ گفت: ۵۰ تومن ۵۰ تومان را گرفت و بچه را بوسید و داد دست ما. گفتیم: پدر! تو واقعاً این بچه را فروختی؟! گفت: بله. اگر اینجا می‌ماند می‌مرد. حالا، هم او زنده می‌ماند و هم شکم من چند روز سیر می‌شود. 📌 از کتاب برای تاریخ می‌گویم، خاطرات محسن رفیق‌دوست. انتشارات سوره مهر. ص 89. 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena 🍃 🌸✨ 🍃✨✨ 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃