🌹شمیم آشنا🌹
عاشقانه با شهدا
اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمیتونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد. همین که اومد رفتم سرِ قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همهی سیب زمینیها له شده. خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم، خندهش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده.
شهید یوسف کلاهدوز
نیمه پنهان ماه، صفحه۲۷
#به_یاد_شهدا🌷
🆔
@Shamimeashena