هدایت شده از آیدافرزانه
اصلحش را به سمت نازنین گرفت. ــ ببند دهنتو تا برات نبستمش! محسن به سمتش آمد. ــ شهاب داری چیکار میکنی؛ شهاب؟! اسلحتو بکش اونور. شهاب، بی توجه به محسن، روبه نازنین که از ترس اسلحه، میلرزید؛ گفت: ــ اینقدر برام کم ارزشی، که میتونم همین الان میتونم کارتو یه سره کنم پس مثل بچه ی آدم آدرس رو بده! نازنین، تند تند سرش را تکان داد؛ و با گریه و زاری گفت: ــ باشه! آدرس رو میدم. فقط اسلحه رو بکش اونور دوست داری ادامشو بخونی 🙂🙂 پس بدو تا لینکش برنداشتم 👇👇👇 @hobalhosein ❌ بهترین رمان سال ایتا رسید پس بدو ظرفیتش پر نشده ❌