قرار بود خاک سرد باشد.
یعنی اینطور گفته بودند همه این سالها.
و ما همه این قریب صد و پنجاه روز دلمان به همین خوش بود که قدیمیها حتما یک چیزی میدانستند که چنین چیزی گفتهاند.
دلمان خوش بود که حتما وقتی خودمان با چشمهایمان ببینیم تشییع شدی و بعد در خاک آرام گرفتی، داغت سرد خواهد شد.
مگر قرار نبود خاک سرد باشد؟ پس چرا تازه از امروز عصر انگار قلبمان مچالهتر شده است سید؟
چرا وقتی تابوت زرد رنگ خودت و رفیقت را دیدیم انگار تازه باورمان شد چه خاکی بر سرمان شده است؟
چرا امروز بیشتر از روز شهید شدنت گریه کردیم مرد؟
و حالا تا کی، تا چطور، تا کجا باید اینطور بال بال بزنیم در نبودنت...
محمدرضا شهبازی