شروع کرد تک­ تک اعضای خانواده را به من سپرد، خانواده خودش که تمام شد شروع کرد به سفارش اعضای خانواده من، منتظر بودم بین همه این حرف‌ها سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت، همه را که به من سپرد از روی صندلی بلند شد، با همان چشم­‌های اشک­بار به مرتضی گفتم: با معرفت پس من چی، منو به کی می­‌‌سپری؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، بهت قول می‌دم، خودم همه ­جا، همه وقت، هر­طوری هم که بشه هواتو دارم... 📚برگرفته از کتاب هواتو دارم 🌷شهیدچی جایی برای رفاقت با بهترین ها، با ما همراه شوید👇 ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب