...❤️ (اولین شهید استان گلستان) مراسم عقدمان ک تموم شد رفتیم تپه نورالشهدا(گرگان) زیارت نامه راخواندیم ومزار8شهید گمنام آنجارا زیارت کردیم وبعد توی همان محوطه نشستیم روی نیمکت، زیرسایه یک درخت. حس غریبی ب هردوی مان دست داده بود. آذر ماه بودوهواخیلی سرد، بادمی وزید. بااینکه حس وحالمان رادوست داشتیم ولی از سردی هوا میخواستیم بلند شویم، احساس کردم میخواهی چیزی بگویی، اما انگار تردید داشتی بلند هم شدیم که برویم ولی یکدفعه گفتی یه دقیقه دیگه بشین میخوام یه چیزی بهت بگم، گفتی اصلا هم درست نیست امشب، شب اول زندگی مشترک مون، اینوبهت بگم ولی احساس میکنم لازمه... بزرگترین آرزوی من شهادته میخوام اینو بدونی ودعاکنی ب آرزوم برسم... انگار همان شهدایی ک کنارشان بودیم دلم راقرص ومحکم کرده بودند. باآرامش عجیبی بهت گفتم. حالاکه بزرگترین آرزوت شهادته، امیدوارم ب آرزوی قلبیت برسی... اول بهمن1393سید احسان رفت وساعت دونیم بعدظهر 13بهمن شهید شد 📚برگرفته از کتاب دویدن زیر باران 🌷شهیدچی جایی برای رفاقت با بهترین ها، با ما همراه شوید👇 ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب