بهش میگن "نصفه شب". شبی که به وسطش رسیده باشه. دقیقا مثل وقتی که میوفتی تو یه راهی و وسطش وایمیستی و مبهم به دور و برت زُل میزنی. وقتی که گیجی و نمیدونی که قراره تهش چی بشه. شاید به خاطر همین اسمش و گذاشتن "نصفِ‌شب". نصف شبایی که گیج و سردرگمی و از شر _overthing_ های پشت سر هم، پناه میبری به ندونم کاری. به خودکارای سفید و قرمز ترین رنگ از آبرنگت.