رعایت حقوق خانواده
🌺جناب آقای سَیّد محمّد احمدزاده می گفتند:زمانی که آقای مجتهدی در مشهد به سر می بردند،بنده کلیدی از محل سکونت ایشان داشتم و هر شب سری به آقا می زدم و مدّتی از شب را در محضر ایشان سپری می کردم، آنگاه به خانه می رفتم، یک شب مقداری نان تهیّه کرده و برای ایشان بردم، امّا هنگامی که می خواستم با کلیدِ خود، درب را باز کنم، ملهم شدم که زنگ بزنم و درب را با کلید باز نکنم،وقتی زنگ را زدم،آقا درب را باز نموده و فرمودند:چه کار دارید؟ عرض کردم می خواهم داخل شوم. فرمودند:خیر. عرض کردم:برای شما نان تهیّه کردم، فرمودند: ما به نان احتیاجی نداریم. بنده هم به خاطر اینکه آقا از من دلگیر شده بودند، ناراحت و غمگین شدم و به خانه بازگشتم، وقتی به منزل رسیدم، عیالم گفت: چه عجب امشب زود به خانه آمدید؟! گفتم: چطور؟ گفت: امروز عصر به حرم مطهّآنحضرت رضا(عليه السلام) رفتم و شکایت شما را به حضرت نمودم و عرض کردم: آقا جان؛ سَیّد محمّد این بچّه هارا نزد من می گذارد و خودش به دنبال تفریحش می رود و دیر وقت به منزل می آید و اصلاً به فکر من نیست. آقای احمد زاده می گفتند:در این موقع متوجّه شدم که چرا آقای مجتهدی مرا نپذیرفتند. روز بعد که خدمت آقای مجتهدی رسیدم فرمودند: آقا سَیّد محمّدجان، چرا شما عیالتان را ناراحت کرده اید؟ ایشان دیروز از شما به حضرت رضا شکایت کرده بودند، سپس مبلغی پول به من داده و فرمودند: کادویی بخرید و برای همسرتان ببرید تا دلگیری ایشان از شما بر شرف شود.🌸
لالهای از ملکوت. جلد۱. ص۲۱۴