🔴من از مولا شفایش را می گیرم جناب آقای حاج قدیر زرچی می گفتند: در اوایل زندگی، منزلی فرسوده و قدیمی داشتم که قطرِ دیوارهای آن، هفتاد سانتیمتر بود. یکی برای خواب و استراحت، دیگری هم برای پذیرایی از کسانی که به ایشان مراجعه می کردند. یک روز که من در منزل نبودم، شخصی زنگ خانه را می زند، همسرم به تصور خود برای این که آن شخص، دیگر زنگ نزند تا مبادا آقای مجتهدی از خواب بیدار شوند، با عجله بچه را به روی درگاهی که با زمین فاصله ی تقریباً زیادی داشت، می گذارد و سراسیمه به طرف درب حیاط می دود. اتفاقاً آقای مجتهدی همان موقع در حیاط مشغول کاری بوده اند، در این هنگام ناگهان بچه می غلطد و از بالای درگاه، با سر به زمین می خورد و چشمانش به کناری خیره مانده و سپس بیهوش می شود، آقا فوراً بچه را برداشته، زیر عبا می گیرند و به همسرم که گریه و زاری می کرده و به صورت خود می زده است می گویند: مسأله ای نیست، من از مولا شفایش را می گیرم. آن گاه بچه را به اتاقی که در آن استراحت می کردند بُرده و او را می خوابانند و عبایشان را روی او می کشند. بعد از گذشت یک ساعت، بچه بسیار شاد و خرم در حالی که بیسکویتی در دست داشته نزد همسرم باز می گردد، و به عنایت حضرت مولا و وساطت آقای مجتهدی مجدداً سلامتی خود را به دست می آورد. ۳۲۵ @sheykhjafar_mojtahedi