❤️ازساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظرما بود اماعباس بهش گفت: «ماپیاده میایم شما بقیه بچه هاروبرسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت: «بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست، پشت سرمن نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها وجورابهاش رو درمی آورد، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حرّامام حسین(ع).
رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه، تا اون روزفرمانده پایگاهی رواین طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان وپرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش...
📚علمدار آسمان ، ص۴۹
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
@shohadaymazlum 🌹🍃