📚خاطرات شهدا
🔸برا انجام ڪاری از خونہ رفت بیرون ؛
شب دیدم با پای برهنہ و بدون ڪاپشن برگشت .
با نگرانی ازش پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟
گفت : نہ پدر جان !
« توی راه یہ جوون دیدم می خواست بره سربازی و وضع مناسبی نداشت ،
منم ڪفش و ڪاپشنم رو بهش دادم .»
🌹خاطره ای از شهید علی اکبر درگزینی
✍ : ڪتاب لحظہ های بی عبور ، ص۵۸
♨️ همهچیز اینجا مهم است👇
🆔
@snn_ir