⁵[روایت هشت‌ روز خادمیِ دخترانه | روز چهارم محرم 💌] 🕊 [مهمان ویژه: شهید فریدون عباسی | دانشمند ایران] چهارمین شب از محرم، با بوی غربت اصحاب وفادار امام حسین"ع" آغاز شد. اما مگر این نام‌ها، این چهره‌های روشن، فقط برای یک شب‌اند؟ یاران حسین، فقط در کربلا نبودند.! امروز، در همین هیئت، در همین مسجد کوچک، ردّ قدمشان را میان دختران هیئت می‌توان دید؛ در شوقشان، در اشکشان، در نام‌هایی که زنده شدند💚. چهارمین روز، متعلق به مردی بود از نسل ایمان و علم. 🇮🇷 شهید فریدون عباسی؛ مردی که از کلاس‌های درس تا میدان جهاد علمی، قدم‌به‌قدم بالا رفت و در بلندای دانایی، با نفس گرم معرفت، به آسمان پیوست . . راویِ آرام و آشنا، طبق رسم هر روز، با صدایی لبریز از عشق، از زندگی‌ این مرد بزرگ گفت. اما امروز، نام‌ها تمام نمی‌شدند.. اینجا، در دل شب چهارم، سه ستاره از شب‌های قبل دوباره درخشیدند؛ نه فقط به‌عنوان شهید، بلکه به‌ مثابه‌ یادآوری یاران کاروان کربلا . . در امتداد صدای راوی، یکی‌یکی، ستاره‌ها طلوع کردند❤️‍🩹: • شهیده ریحانه‌سادات ساداتی ارمکی یادآور غربت دختر سه‌ساله‌ی کربلا🥺 • شهید امیرعلی حاجی‌زاده سرداری از جنس قمر منیر بنی‌هاشم✌🏻 • شهید عمران بهرامی با چهره‌ای، که غیرت جوانان عاشورایی را زنده می‌کرد🌱. 🖼 قاب عکس‌ها، با احترام و اشک، روی دیوارهای مسجد نصب شدند؛ 🎬 کلیپ‌های حماسی، در دل تاریکی مسجد، جرقه‌های آگاهی زدند؛ 📖 و روایت‌ها، ساده و بی‌تکلف، اما عمیق، در فضا پیچیدند. دختران هیئت، بی‌کلام،‌با چشم‌هایی که برق اشتیاق داشت، گوش می‌دادند، باور می‌کردند، دل می‌سپردند🥲♥️. گویی میان صحن مسجد،‌ پُلی بسته شده بود میان زمین و آسمان؛ پُلی از روایت شهیدان تا دل‌های کوچک و عاشقِ دختران هیئت. مثل هر روز، نوای مداحی بلند شد. مداح جوان، با لحنی گرم و سوزناک،‌دل‌ها را به لرزه انداخت.‌همخوانی‌ها، حلقه‌ای شد از بغض و ایمان،که صحن مسجد را در آغوش گرفت. و آنگاه، پایان . . نه به معنای تمام شدن، بلکه آغازی برای یک ضیافت دیگر. 🍲 دختران هیئت گرد سفره‌ای ساده اما پربرکت نشستند؛ و با عشق آش نذری دستپخت دختران خادم را می‌خوردند و در این حین از موکب‌های اربعین گفتند، از کوچه‌های خاکی نجف، از رؤیای پیاده‌روی تا کربلا💔. هر جمله‌شان، شکوفه‌ای از عشق بود. کربلا زنده بود؛ نه در فاصله‌ها، بلکه در همین اشک‌ها، در همین شب‌ها، در همین قلب‌هایی که برای حسین می‌تپید🫀🥺. - لحظه‌به‌لحظه‌ی روز چهارم: ▪️روز با تمیزکاری مسجد آغاز شد؛ دخترانِ خادم، با دل‌هایی سرشار از شوق، مسجد را جارو زدند. انگار می‌خواستند زمین را برای قدم‌های فرشته‌ها مهیا کنند. ▪️گروه رسانه، با دقتِ عاشقانه، میکروفون، لپ‌تاپ، ویدیو پروژکتور و دوربین‌ها را امتحان می‌کردند تا هیچ تصویری از شهیدان، نیمه‌تمام نماند. ▪️موکب شربت‌خانه و چای، لبریز شد از گلاب، نیت، و لبخند؛ لیوان‌ها پر می‌شد و دل‌ها لبریز. ▪️قرائت قرآن و زیارت عاشورا، آرام‌آرام فضای مسجد را نورانی کرد. ▪️سخنرانی مخصوص نوجوانان و جوانان، نه صرفاً گفتن، که دعوتی بود برای فهم، برای بیداری. ▪️آن‌سو، کودکان دورِ میزهای کاردستی و قصه‌گویی حلقه زده بودند؛ تا از زبانِ مربی، عاشورا را با رنگ، با قیچی، با تخیل لمس کنند. ▪️آیتم شهدایی، با تصویر، با صدا، با روایت، روح مجلس را به سمت حماسه برد. ▪️نوای مداحی، شعله‌ی دل‌ها را بلند کرد، و هم‌خوانی‌ها، قطره‌قطره، بغض‌ها را به اشک تبدیل کرد. ▪️سفره‌ی تبرکی با آش مخصوص، دست‌پخت سرآشپز هیئت، طعم محبت داشت و بوی حرم. ▪️و پس از آن، دوباره شستن ظروف، دوباره ذکر گفتن، دوباره لبخند . . تا مسجد، پاک‌تر از همیشه، به استقبال شب پنجم برود.🙂 این بود شب چهارم . . . شبی که دیوارهای مسجد نه فقط قاب عکس شهدا، که نفسِ شهدا را در خود جا داده بودند♥️. ادامه دارد . . . تابستان ¹⁴⁰⁴ 🗣. راوی: عزتی پور ✍🏻. نویسندگان: صولتی _ مسرور 🌐' معاونت روابط عمومی و رسانه