⁹[روایت هشت روز خادمیِ دخترانه | روز هشتم محرم " روز آخر " 💌]
🕊[مهمان ویژه: شهید محمد انصاری | علیاکبر زمان]
روز آخر . . روز دلتنگی💔
آخرین روز بود و دلتنگی، مثل بوی گلاب، از صبح در هوای مسجد پیچیده بود. نه کسی چیزی میگفت، نه کسی میخندید همه فقط نگاه میکردند ؛
به صحن مسجد، به موکب هیئت رضوان الرضا، به عکس مهمانان ویژه هر روز🥺
انگار داشتند در دلشان وداع مینوشتند🕊.
بچهها با کاردستیهای کوچکشان آمدند هرکدام، تکهای از دلشان را ساخته بودند، نه فقط با قیچی و کاغذ، بلکه با اشک و لبخند🥲
سخنرانی که تمام شد، مداح ما شروع کرد؛
اما صدای مداح، شبیه روزهای قبل نبود!
صدایش میلرزید.💔 مثل بغضی که میان صدا گیر کرده باشد.
هیچکس حواسش به زمان نبود.
ما گفتیم: "مجلس باید کمکم تموم بشه"
ولی دخترها، بیصدا، دوباره پرچمها را برداشتند، و مثل یک طواف عاشقانه، از نو مرور کردند روزها را . .
از روز اول تا روز دهم محرم الحرام🖤.
در همین حالوهوا بود که،
دختری از نسل نور وارد صحن مسجد شد😍.
دختر شهید آقازاده نژاد،
با وقاری آرام و لبخندی که بوی ایمان میداد.
همه ایستادند ...
دلها ایستادند ...
چشمها خیره ماندند ...
او نشست و از پدر شهیدش گفت🙂؛
از واژههایی که مثل گل در دل مسجد شکفت.🌹.
و دختران، با اشتیاق گوش سپردند.
پرسشها یکی یکی بالا رفت، و او با صبری مادرانه، پاسخ داد♥️.
دلها سیر نمیشدند . .
و آنجا بود که هدیهای آمد🎁؛
یک چادر ساده . .
چادری که بوی حضرت مادر را میداد🥺
یادگاری از عشق،
ارثیهای از نجابت،
تقدیم شد به او که با نور صدایش، مجلس را روشن کرده بود.
مجلس تمام شد، اما دلها نه🫀
دخترها یک به یک جمع شدند،
با خنده و اشک قرار گذاشتند برای جلسات هفتگی، برای وفای به عهد☺️.
و من، گوشهای ایستاده بودم و نگاهشان میکردم. همانهایی که روزی کودک بودند،
و حالا خادمان عزای حسیناند🖤.
دلم تنگ شده است برای صدای جارو در صحن مسجد امام حسن مجتبی "ع"،
برای جفتکردن کفشها جلوی درب،
برای پیچیدن بوی گلاب💔🥺.
برای صدای آرام: «خانم، چی کمک کنم؟»
🕊️ در دلم، برای تکتکشان دعا کردم:
که عاقبت بخیر شوند♥️. .
که ثابتقدم بمانند در مکتب سیدالشهدا علیهالسلام 🙂 . .
که هرجا رفتند،
یادشان نرود خادمی یعنی چه ! .
و اینگونه،
دستِ هیئت را گرفتیم🌱
و آن را، با اشک، با دلتنگی،
تا سال آینده بدرقه کردیم . .
🖤 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
به پایان آمد این دفتر . .
اما این عهد، تا ابد در دلها ادامه دارد🫀.
تابستان ¹⁴⁰⁴
🗣. راوی: عزتی پور
✍🏻. نویسندگان: صولتی _ مسرور
#پایگاهکوثر
#معاونتفرهنگی
#هیئترضوانالرضا
#حوزهحضرتآسیه
🌐' معاونت روابط عمومی و رسانه