🗓۱ صفر؛ سالروز ورود اسیران کربلا به شام 🔹قال الراوي: ...فلما قربوا من دمشق، دَنَت أمُ كلثوم مِن شمر و كان مِن جملتهِم، فقالت له: «لي إليكَ حاجةٌ»! فقال (لعنه‌الله): «ما حاجتك؟» قالت: «إذا دخلتَ بنا البلد، فاحمِلنا في دربٍ قليلِ النظارة، و تقدّم إليهم أن يُخرِجوا هذه الرؤوس مِن بين المحامل، و ينحونا عنها، فقد خزينا من كثرة النظر إلينا و نحن في هذه الحال!» فأمر في جواب سؤالها أن يُجعل الرؤوس على الرماح في أوساط المحامل ــ بغيا منه وكفراً ــ و سلك بهم بين النظارة على تلك الصفة، حتى أتى بهم باب دمشق، فوقفوا على درج باب المسجد الجامع حيث يُقام السبي.(۱) 🔸چون کاروان اسرا نزدیک شام شد، امّ کلثوم شمر را خواست و فرمود: مطلبی با تو دارم. گفت: چیست؟ فرمود: «ما را از دروازه­ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی به تماشای ما نپردازند؛ این همه نگاه مردم به ما خوارمان کرد!» ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام، فرمان داد سرهای بریده را به نیزه کنند و لابه ­لای کجاوه‌ها نگاه دارند و با همین حال به باب دمشق (دروازه ساعات که بیشترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت) رسیدند. سپس ایشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در مکانی که اسیران کفار را نگاه می‌داشتند! 🔹...أن سهل بن سعد قال: «خرجتُ إلى بيت المقدس حتى توسّطت الشام. فإذا أنا بمدينة مطردة الأنهار كثيرة الأشجار قد علقوا الستور والحجب والديباج و هم فرحون مستبشرون و عندهم نساء يلعبن بالدفوف والطبول؛ فقلتُ في نفسي: لا نرى لأهل الشام عيداً لا نعرفه نحن! فرأيت قوماً يتحدثون، فقلت: يا قوم! لكم بالشّام عيدٌ لا نعرفه نحن؟! قالوا: يا شيخ! نراك أعرابيا! فقلت: أنا سهل بن سعد، قد رأيتُ محمّداً صلى‌الله‌عليه‌واله؛ قالوا: يا سهل ما أعجبك السّماء لا تمطر دما والأرض لا تنخسف بأهلها؟! قلت: وَ لِمَ ذاك؟! قالوا: هذا رأس الحسين عليه‌السلام عترة محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله، يهدى من أرض العراق! فقلت: وا عجباه! يهدى رأس الحسين و الناس يفرحون؟! قلت مِن أيّ باب يدخل؟ فأشاروا إلى بابٍ يقال له باب ساعات. ...فبينا أنا كذلك حتّى رأيت الرّايات يتلو بعضها بعضا؛ فإذا نحن بفارسٍ بيده لواءٌ منزوع السّنان، عليه رأسُ مَن أشبه الناس وجهاً برسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله؛ فإذا أنا مِن ورائهِ رأيتُ نسوةٌ على جمالٌپٍ بغير وطاءٍ، فدَنوتُ مِن أولاهُم فقلتُ: يا جارية من أنتِ؟ فقالت: أنا سكينة بنت الحسين! فقلتُ لها: ألك حاجةٌ إليّ؟ فأنا سهلُ بن سعد، ممّن رأى جدّك و سمعتُ حديثَه. قالت: «يا سعد! قل لِصاحبِ هذا الرأس أن يقدّم الرأس أمامنا حتّى يشتغِل الناس بالنّظر إليه و لا ينظروا إلى حرم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌واله». قال سهل: فدنوتُ من صاحب الرأس، فقلت له: هل لك أن تقضي حاجتي و تأخذ منّي أربعمائة دينار؟ قال: ما هي؟ قلت: تقدّم الرأس أمام الحرم ففعل ذلك، فدفعتُ إليه ما وعدته. (۲) 🔸سهل ساعدی می­گوید: من به خاطر کاری به بیت المقدس سفر کردم، از آنجا به شام آمدم، دیدم شهر را آذین بسته‌­اند، به در و دیوار پارچه­‌های رنگی آویخته‌­اند، زنان خواننده به خوانندگی و نوازندگی دف و طبل مشغولند، خیلی تعجب کردم، این شادی و خوشحالی برای چیست؟ از جماعتی که مشغول گفتگو بودند پرسیدم: امروز روز عید است که من از چنین روزی خبر ندارم؟ گفتند: مگر بادیه نشین هستی [که بی خبری]؟ گفتم: من سهل ساعدی از صحابی پیامبرم. گفتند: ای سهل! تعجب نمی­کنی که آسمان خون نمی­بارد و زمین اهلش را فرو نمی­برد؟ گفتم: برای چه؟ گفتند: این سر بریدۀ حسین است که آن را از عراق آورده‌اند! گفتم: شگفتا! سر بریدۀ ابی عبدالله را آورده‌اند و مردم شادی می­کنند؟! پرسیدم: از کدام دروازه اشاره کردند به دروازه‌ای که به آن ساعات می‌گفتند. آمدم کنار دروازۀ ساعات، پرچم‌هایی دیدم که پی در پی می‌آمدند! هنگام، سواری را دیدم که علم پرچمی را در دست داشت و بر آن سری بود که شبیه‌ترینِ مردم به پیامبر بود. از پس آن سوار بانوانی را بر شتران بی­ جهاز دیدم! جلو رفتم و به آنکه پیش‌تر بود گفتم: دختر کیستی؟ فرمود: من سکینه‌ام، دختر حسین! گفتم: من سهل ساعدی‌ام، از صحابۀ جدّتان، اگر فرمانی دارید بفرمایید. فرمود: «ای سهل! بگو این سر بریده را دورتر از ما حمل کنند تا مردم به تماشای آن بپردازند و به حرم رسول خدا چشم ندوزند!» رفتم به کسی که سر نزد او بود گفتم: این چهل دینار زر سرخ را از من بگیر و این سر بریده را از اهل بیت فاصله بده. او نیز پذیرفت. 📚منابع: ۱ـ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۷. ۲ـ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۸. 🏴ألَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ 🏴وسَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون 🆔 @ss_alavi_ir