🔷 سِفر آفرینش ۱ـ نخست خلوت حق بود و بی زمانی محض حریم حضرت معبود و بی نشانی محض فلک نبود، فراسو نبود، فرش نبود ملک نبود، هیاهو نبود، عرش نبود جلیل بود و تجلی نداشت، فاش نبود قدیم بود، قدیمی که ابتداش نبود قدیم بود، ولی از قِدم منزّه بود ز رنگ و انگ وجود و عدم منزّه بود سراسری که سپهرش «کجا» نبوده و نیست یگانه‌ای که یکی بود و لایزال یکی است نه آن یکی که بر او تهمت عدد باشد یکی که مرتبت وحدتش أحد باشد برون ز خلق جهان باشد و مفارق نه درون خلق عیان باشد و مطابق نه کدام سو؟! که به دربار او مسیر نبود کدام او؟! که سزاوار او ضمیر نبود محیط بود، مساحت نداشت، رسم نداشت بسیط بود، علامت نداشت، اسم نداشت ۲ـ اراده کرد که اسمی برای او باشد اراده کرد که توحید در سبو باشد خدا خداست، ولی خواست آیه‌ای باشد که متن ذات نهان را نمایه‌ای باشد اراده کرد خدا و سپس تکلم کرد سلام گفت و صدا را پر از ترنّم کرد صدا روان شد و رویید باغی از کلمه قلم به پا شد و پاشید داغی از کلمه قلم به پاشد و یکباره نور پیدا شد کرانه‌ها و کران‌های دور پیدا شد حقیقت کلمه نور بود، عریان شد سلامْ لحظه‌ی انگور بود، عرفان شد چکید نور خدا در بلوری از نورش میان نور درخشید نوری از نورش چه عاشقانه‌ی بهت‌آوری است در تجرید دمی که نور به اندام نور روح دمید جلال غیب عیان در جمال ایزد شد جمال آینه شد اسم شد محمّد شد ... ۳ـ و «اسم» روح لطیفی است در ادامه‌ی ذات که هم سپهر صفات است و هم سرای حیات أنیس ساحت توحید شد هزاران سال صلوة بود و هوای هزارتوی وصال فکند بر رخ روحانی‌اش هزار نقاب نشست در پسِ پنهانی هزار حجاب حجاب‌ها همه ازنور، قاب‌ها همه نور میان نور نهان بود سرّ اعظم نور ۴ـ سپس در آینه رقصید نوری از کلمه فلق شکافته شد در ظهوری از کلمه نسیم عرش فرح‌بخش و فرّه‌پوش رسید صدای زمزمه‌ای آشنا به گوش رسید صدا تنید به دور قلم، قلم آنگاه به حسنْ اوّل دفتر نوشت بسم الله صراط در نفحات حروف روشن شد سلوک با لمحات سخن مبرهن شد ■ قلم شریعت اسم است، آفتاب یکی‌ست در آن نهاد که بنیاد عقل و آب یکی‌ست صریر سرخ قلم شروه‌های لم یزلی است خدا خداست ولی این صدا صدای علی است ۵ـ چگونه شرح کنم آن حضور کامل را و از کجا بنویسم ابوالفضائل را عبادتی که قعودش قیام ادیان است حقیقتی که مجازش تمام قرآن است میان کعبه و بتخانه پرده‌دارْ علی‌ست عیار فاصله جبر و اختیارْ علی‌ست کتاب تسمیه را در سیاقْ آیه نبود به جز علی که ظهورش رواق آینه بود که یک خدا به میان بود و بی‌شمار علی هزار آیه فرستاد و هر هزار علی ۶ـ قلم ملاحظه‌ای کرد میهمانی را که تا تمام کند رسم مهربانی را قلم نشست به تذهیب «با»ی بسم الله سکوت پشت سکوت و نگاه پشت نگاه کمی گذشت و سرانجام حضرت ایزد قلم به دست گرفت و به ناز نقشی زد قلم به دست گرفت آسمان هفتم را خدا زیاد کند خوشه‌های گندم را به روی صفحه‌ی تقدیر ابر و باد کشید چهار شاخه‌ی زیتون در امتداد کشید کنار نقطه‌ی «با» طرح یک صنوبر بود که روی برگ و برش اسم‌ها مصوّر بود به جای چهره‌ی زن رنگ آفتاب کشید سپس ملاحظه‌ای کرد و در نقاب کشید اشاره کرد به فانوس و روشنایی شد و از عروس خداوند رونمایی شد ۷ـ قدم گذاشت به عرش و مَلک به دنبالش ملک به سجده فتاد از نزول اجلالش حریر عصمت پروردگار ظاهر شد نگاه کرد به دریا و آب طاهر شد صدای هلهله برخاست با جلوس عروس صدای هلهله «یانور» بود و «یاقدوس» قلم بهانه‌ی ترسیم آفرینش بود و لوح وسعت تقویم آفرینش بود قلم رسید به هجده قصیده‌ی غزلی نگاه فاطمه افتاد در نگاه علی نگاه فاطمه زیباست، پس تبسم کرد تبسمی که ملک راه خانه را گم کرد تبسمی که در او آیه‌های دهر شکفت تبسمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت) زنی که چادری از یاطهور بر سر اوست زنی که هاله‌ای از یا غیور معجر اوست زنی که گستره‌ی عرش، فرش طفلانش زنی که بستر افلاک، خاک دامانش زنی که با نظرش آفتاب کامل شد وضو گرفت، پس آیات آب نازل شد ۸ـ وضو گرفت و تراوید کوثر کلمات که آب «ماء مَعین» بود و جوهر کلمات گشود نُه فلک از حلقه‌های خلخالش هزار آینه حیرت غنوده در خالش زهی خیال کز آن خال پرده بردارد که ذوالجلال بر این نقطه‌ها نظر دارد زنی که روشنی‌اش ماجرای مستوری است نگارِ خانه‌ی قدس است، مینیاتوری است سرای سبز رسالت نمازخانه‌ی اوست بهشت اندکی از لطف مادرانه‌ی اوست ۹ـ حقیقت کلمه در بهشت جاری شد رواق فاطمه ایوان بیقراری شد در آستانه‌ی میثاق با خداوند است و مادر است و دلش بیقرار فرزند است خدای فاطمه دردانه‌ای اگر دارد تبسمی است که با چشم نیمه‌تر دارد... ✍️سید سلمان علوی 🆔 @ss_alavi_ir