🔻مهماننوازی صاحب کربلا
چهارشنبه عصر به کربلا رسیدیم. یادم نیست چند روز تا اربعین باقی مانده بود، اما شلوغی کربلا قابل وصف نبود. بیش از گرما و ازدحام، چیزی که آزارم میداد، خستگی محمدامین و دغدغه یافتن جای خواب بود. موکبها و استراحتگاهها پر بودند و ما که از صبح زود تا شب راه رفته بودیم، شاید لازم بود حالا ساعتها در میان ازدحام خیابانهای کربلا بگردیم تا مکانی برای استراحت پیدا کنیم.
توان رفتن به زیارت را نداشتیم. با آن ازدحام، زیارت رفتن چندین ساعت زمان میبرد و نمیخواستم محمدامین را با آن میزان خستگی به زیارت ببرم. البته خودم نیز واقعاً خسته بودم.
در یکی از کانالهای ایتا، اطلاعیهای دیده بودم درباره محفلی شعری که قرار بود توسط دوستان قمی در یکی از هتلهای شارع القبله برگزار شود. تصمیم گرفتم به محل محفل برویم تا دستکم با دیدن رفقا ساعتی خستگی در کنیم، اما هتل را نمییافتیم. چندین بار از مغازهداران پرسیدیم و آدرس گرفتیم و گشتیم، اما نیافتیم. تقریباً یک ساعت کامل بخشی از شارع القبله را رفتیم و برگشتیم. خسته بودیم و حتی جایی برای نشستن وجود نداشت. گفتم شاید اگر آدرس را از هتلها بپرسم، بهتر بشناسند، اما تفاوتی نداشت. سردرگم شده بودیم. یک ساعت دیگر نیز گذشت و هنوز محل برگزاری محفل را نیافته بودیم. وارد هر هتل که میشدیم، حسرت را در نگاه محمدامین میدیدم. گاهی قیمتها را میپرسید و حساب و کتاب میکرد. اما هزینه حتی یک شب اقامت در هتل، برابری میکرد با کل موجودی ما برای تمام سفر. وارد هتل دیگری شدم تا بار دیگر آدرس بپرسم. مشغول صحبت با هتلدار بودم که از پشت سر، شخصی صدا زد: سلام سید! حمیدرضا برقعی بود.
دیدن یک آشنا در آن اوضاع، کافی بود تا از حجم خستگی و کلافگی کاسته شود. حال و احوالی کردیم و ماجرا را برای او گفتم. گفت محفل شعر شب بعد برگزار میشود. در یک لحظه خستگیهایم چندبرابر شد. حالا چارهای نبود جز اینکه راه بیفتیم در خیابانها به دنبال مکانی برای استراحت. پرسید: با چه کسانی آمدهاید؟ کجا ساکن هستید؟ گفتم پدر و پسری آمدهایم و فعلاً مکانی برای اسکان نداریم. گفت: «پس قسمت شما بوده. برای من هتل گرفتهاند، ولی من امشب اینجا هستم. میخواهم با رفقا باشم. اتاقی که برایم گرفتهاند خالی است. امشب به آنجا بروید.
اکنون که مشغول نوشتن هستم، چند دقیقهای است که در انتخاب کلمات مردّد ماندهام. چه بنویسم؟ چگونه و با چه جملهای حال آن لحظه را توصیف کنم؟ خودتان تصوّر کنید: آمیزهای از هیجان، حس نجات، پایان خستگی و حیرت از اینکه از پیش از حرکت، و حتی پیش از تصمیم به سفر، همهچیز مطابق خواست و دعای سید محمدامین پیش رفته بود... و حالا، هتل!
ادامه دارد