🔻عَادَتُكُم الإِحسَان و سَجِيَّتُكُم الكَرَم آقای برقعی گفته بود که در هتلی که برایش رزرو شده، تعدادی از دوستان، از جمله نجم‌الدین شریعتی نیز حضور دارند. گفت‌وگو با نجم‌الدین می‌توانست برای سید محمدامین هیجان دیگری باشد. پس از استقرار در اتاق، با تلفن هتل به اتاق ایشان زنگ زدم و بدون معرفی، گفتم: «آقای شریعتی، یک مشکل حراستی پیش آمده، لطفاً تشریف بیاورید به پذیرش هتل.» این شوخی را پیش‌تر در برخی سفرها با دوستان انجام داده بودم، اما نجم‌الدین زیرک‌تر از آن بود که فریب بخورد. به اتاق ما آمد و ساعتی را با خوش‌وبش و گفت‌وگو گذراندیم و گفت که فردا عصر با تعدادی از هنرمندان جلسه‌ای دارند و ما را نیز دعوت کرد. پس از نماز صبح به زیارت رفتم و بازگشتم، و تا ظهر استراحت کردیم. چون این اتاق فقط برای یک شب رزرو شده بود، ظهر آن روز هتل را تخلیه کردیم و به زیارت رفتیم و تا عصر در حرم ماندیم. برای شب دوم اقامت در کربلا نگرانی خاصی نداشتم؛ پس از یک شب رفع خستگی و تجدید قوا، حالا انرژی کافی برای دو سه ساعت گشتن و یافتن محل استراحت داشتیم. به آدرسی که نجم‌الدین داده بود، رفتیم. سید محمدامین از اینکه می‌توانست در جمعی دوستانه با چهره‌های سرشناس صحبت کند و عکس بگیرد، بسیار ذوق‌زده بود. چهره‌هایی چون حسین رفیعی، راغب، و به‌ویژه علیرضا استادی که همان روزها یکی از فیلم‌هایش از شبکه آی‌فیلم پخش می‌شد و سید محمدامین دنبال می‌کرد. پس از نماز، به محل برگزاری محفل شعر رفتیم؛ برنامه در سالنی در یکی از هتل‌های همان حوالی برگزار شده بود. با اینکه به‌صورت رسمی دعوت نشده بودم، از من خواسته شد که شعر بخوانم و من نیز خواندم. طلبه معممّی که در کنارم نشسته بود، نسبت به شعرم ابراز محبت کرد و دقایقی هم‌صحبت شدیم. خودش را معرفی کرد: حجت‌الاسلام احمدی، رئیس ستاد اربعین، که با تواضع در جلسه شعر شرکت کرده بود. پس از پایان برنامه، هنگام خداحافظی، از من پرسید که کجا ساکن هستم. گفتم مانند سایر زائران احتمالاً در یکی از مواکب اسکان خواهم یافت. بلافاصله فردی را که نمی‌شناختم صدا زد و سفارش کرد که برایمان اتاقی در همان هتل هماهنگ کنند. و این‌چنین، شب دوم نیز به‌خوبی سپری شد. فردای آن روز می‌بایست ساعت دوازده اتاق را تخلیه می‌کردیم. آن روز سید محمدامین بیمار شده بود و نیاز به استراحت داشت. هوا نیز بسیار گرم بود و با وضعیت جسمی او امکان پیاده‌روی نداشتیم. وسایل را در قسمت پذیرش گذاشتیم و منتظر خنک شدن هوا نشستیم. سید محمدامین حال مساعدی نداشت و در همان‌جا خوابش برد. مسئول هتل با دیدن این وضعیت، مرا صدا زد، کلید اتاق را داد و گفت: «به اتاق بازگردید.» و به این ترتیب، اقامت شب پایانی نیز در هتل رقم خورد! گویی تمام این سفر، از ابتدا تا انتها، دقیقاً برای سید محمدامین برنامه‌ریزی شده بود. ادامه دارد