...شنیدم نواب می‌خواهد به مدرسه‌ی نواب برود... به آن مدرسه رفتم. دیدم مردم منتظر اویند. من هم همراه با آنان مدتی در انتظار ماندم، اما دیدم از فرط شوق، قدرت ماندن و انتظار کشیدن ندارم؛ لذا به استقبالش شتافتم... دیدم نواب می‌آید و مردم از پس او روانند. او در حین راه رفتن، به چپ و راست رو میکرد و به مردم سلام می‌داد... هنگام سخن گفتن، همه‌ی جسمش حرکت داشت و وقتی می‌خواست سخنی را برساند، وجودش می‌لرزید. من خود به چشم دیدم وقتی نواب در مذمت تشبه به لباس غربیان سخن می‌گفت، مردی چنان تحت تاثیر قرار گرفت که کلاه شاپوی خود را از سر برداشت، در دست مچاله کرد و در جیب گذاشت!... من در برابر او وجلوی پایش نشسته بودم و مجذوب یکایک حرکات و کلمات او شده بودم. @t_manzome_f_r مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری