[7]. علامه مصباح نیز میگوید: «گروهی پیدا شدند که برخی از آنان درسهای علوم اسلامی را در حوزهها خوانده بودند؛ حتّی برخی از ایشان در درسهای ما هم شرکت کرده بودند. اینان در آغاز، انسانهایی معتقد، متدیّن و خوشفکر بودند، امّا ناگهان دچار انحراف شدند. گاه یک انسان در سلامت کامل به سر میبرد و مشکلی هم ندارد. ناگهان میبینی رنجور و ضعیف شده؛ رنگ چهرهاش پریده و سر و کارش با پزشک، دارو و بیمارستان میافتد. شگفتزده میشوی که ای آقا! شما که باکی نداشتی؛ بیمار نبودی؛ چطور شد؟ پاسخ میدهد ویروسی به اندامهای بدنم هجوم آورده و مبتلایم ساخته است. پس از بررسی معلوم میشود سلولهای ایمنیِ بدن و عواملی که باید وی را در برابر بیماریها نگاه دارند، ضعیف بوده است. بنابراین میکروبها به خون راه یافته و او را درگیر بیماری کردهاند. در مسائل عقیدتی و فکری نیز اینگونه است. آن شاگرد درسخوان، مؤمن و اهل عبادت، گرفتار یک انحراف و التقاط شده است و لذا، ناگهان میآید و میگوید ما قرآن را قبول داریم؛ اسلام را میپذیریم؛ ولی معنای آیات قرآن، چیزی دیگر است. برای نمونه میگفتند کلمۀ «آخرت»، «یوم آخر» و «قیامت» به معنای روز قیام، فرمان جنبش و حرکت است، که البتّه نباید این قیام را آشکار کرد؛ فعّالیّت زیرزمینی است و اگر زمان و چگونگیِ قیام، افشا شود نمیتوان به مبارزه ادامه داد. همچنین میگفتند «جن» یعنی مخفیانه عملکردن، استراتژیکبودن و رعایت تاکتیکها. برای «غیب» نیز تفسیرهایی انحرافی داشتند. آنان در زمینۀ تفسیر قرآن، کتابها نوشتند و برخی شخصیّتها، همین مطالب را به نام تفسیر قرآن، درس میدادند. از جمله آثاری که با این روشِ آفتزده و بیمار به رشته نگارش در آمد، کتاب توحید، از فردی به نام حبیبالله آشوری است. آشوری از مشهد به قم آمده بود و در مدرسۀ آیتالله بروجردی بحث میکرد، و با گیرایی و حرارتی ویژه، برای طلبههای جوان به سخنرانی میپرداخت. او در کتاب خود نوشته است ما نه با ماتریالیسمِ فلسفی، که با ماتریالیسمِ اخلاقی مخالفیم. گروهی ظاهربین که فریفتۀ جذابیّتهای ظاهری وی شده بودند، به تهران میرفتند و به هر قیمت، گاه بهطور قاچاقی، این کتاب را میخریدند، و قربه الیالله در قم پخش میکردند. از مطالب عجیب این کتاب، این بود: اگر ماتریالیسم فلسفی، پویا و زایا باشد بد نیست؛ یعنی اگر انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد، اشکال ندارد؛ آنچه اهمّیّت دارد این است که اخلاقِ مادّی نداشته باشد و ماتریالیسم و روحِ مادّهگرایی در رفتار آدمی، رسوخ نکند. ایشان خود را بسیار ساده و زاهد مینمایاندند؛ غذای ساده میخوردند و ظاهرسازیهایی عجیب میکردند، ولی در باطنِ رفتارشان، گونهای دیگر بود. آشوری که با ظاهری مذهبی و کسوتی دینی در قم سخنرانی میکرد، رفته بود در شهری ـ ظاهراً شاهرود ـ و در بین دوستان خود گفته بود ما بهگونۀ دستهجمعی ازدواج، و این سنّت را احیا میکنیم، زیرا مطابقِ قرآن است! حتّی طرفدارانش، دخترها و پسرها، همه را جایی گرد آورده بود تا با هم بهطور جمعی ازدواج کنند و به این آیات استناد کرده بود: نساؤکم حرث لکم(بقره: 223)، أُحِلَّ لَکمْ لَیلَه الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکم(بقره: 187). او گفته بود: «نساء» به «کُم» نسبت داده شده است، پس مجموعهای از زنان میتوانند متعلّق به مجموعهای از مردان باشند! این اعمال را به نام دین انجام میدادند و چنین کسانی، با این نگرشهای التقاطی و باطل میخواستند سیرِ نهضت اسلامی را منحرف و جامعه اسلامی را به کارهایی بیهوده و نادرست سرگرم کنند. اگر معلوم شود چه کسانی حتّی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از حبیبالله آشوری حمایت میکردند، همگان شگفتزده میشوند. برخی جوانانِ با استعداد، اینگونه مبتلا شدند و به دام تحریف و التقاط افتادند. کسی که پای در میدان نهاد و در برابر اینان ایستاد، شهید مطهری (رحمهاللهعلیه) بود. هیچکس مانند او، توان درک و پیشبینی این آفتها و بلاها را نداشت. دیگران به هر دلیل اشتباهاتی داشتند و رفتار این گروهها را توجیه، بلکه در دوران مبارزه، از آنان حمایت میکردند. حبیبالله آشوری خود را با کسانیکه مسلمان بودند و مبارزه میکردند، همسو نشان میداد و آنان نیز در برابر تحریفات وی، خاموش بودند. تنها شهید مطهری بود که فریاد زد ما باید خطّ اسلام ناب، مسیر قرآن و سنّت محمّ دی و راه اهلبیت(علیهمالسلام) را از خطّ کفر و نفاق جدا کنیم. مبارزه، برای نگهداریِ اسلام است؛ نمیتوانیم برای اینکه در قلمروی سیاسی با آن منافق و ضدّدیانت، هدفی مشترک داریم، در عقاید اسلامی، چشم خود را بر روی جریان التقاطی ببندیم.»(محمدتقی مصباحیزدی، آفتاب مطهر، صص197-199).
#بخش_دوم
✍مهدی جمشیدی