📖
برشی از کتاب خاتون و قوماندان
ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همانجا مینشست و لم میداد و پیاله تخمه را بهسرعت برق تبدیل به تلی از پوست میکرد.
اجازه میداد بچهها از سرو کولش بالا بروند و دور ستون چرخ بزنند و بدوند و از لابهلای دست و پا و سر بچهها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من از داخل آشپزخانه این صحنه نادر را ببینم. تصویری که هرچند ماه یکبار در زندگی من به نمایش درمیآمد و با تمام وجودم حس میکردم یک خانوادهایم: یک پدر لمیده، بچههای پر سروصدا، تلویزیون روشن، کاسه تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام «بولانی» سرخ کنم و گرمگرم سر سفره بگذارم. علیرضا چه بود و چه نبود، ستون خانهمان بود.
💻
پیوند شرکت در مسابقه
✅
مشاهده و خرید اینترنتی کتاب
🔻لطفاً نظر خود را پیرامون کتاب خاتون و قوماندان به شناسهٔ زیر ارسال نمایید.
@s_mellat_emam_hosein
#خاطرات_شهدا
#خاتون_و_قوماندان
#برشی_از_کتاب
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری