📖 برشی از کتاب خاتون و قوماندان از عید نوروز آن سال خاطرهٔ خوشی ندارم. دید و بازدیدهای مرسوم بود و رفت‌وآمدهای مهمانان. دلخوش به بهار نبودم. گاهی با آینه صحبت می‌کردم که «الان من نزدیک‌ترم به افسردگی و دل‌مردگی یا علیرضا؟» آینه جواب می‌داد: «تو امید علیرضایی. اگر حرف نزنی و نخندی و سربه‌سرش نگذاری که او زودتر از تو از هم می‌پاشد. خصوصاً که خانهٔ پدرت ساکن شده. منت نگذار، بدخلقی نکن. مواظب غرور مردانه‌اش باش. این مرد که امروز گوشه‌نشین زیر پنجره شده، روزگاری قوماندان دره‌ها و کوه‌های بامیان و کابل بوده.» 💻 پیوند شرکت در مسابقهمشاهده و خرید اینترنتی کتاب 🔻لطفاً نظر خود را پیرامون کتاب خاتون و قوماندان به شناسهٔ زیر ارسال نمایید. @s_mellat_emam_hosein @t_manzome_f_r ▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری