📖 برشی از کتاب آرام جان - عروس خانم بنده را وکیل قرار می‌دهی؟ سرم را بالا آوردم. تمام بدنم به لرزه افتاد. زبانم بند آمد. از پشت پرده‌ی اشک با امام چشم در چشم شدم. چانه‌ام می‌لرزید. نفسم بالا نمی‌آمد. تا گفتم بله، انگار سیلی افتاد در جماران و دل من را برد. نصیحت‌های پدرانه‌ی امام را نشنیدم. خداحافظی کردم یا نه؟ چطور از جماران بیرون آمدیم؟ کجا رفتیم؟ شیرینی خوردم یا نخوردم؟ ... دم در خانه‌ی پدرم از مهدی پرسیدم: «امام چی گفتن؟» مهدی خندید. برگه‌ی داخل جیبش را بیرون آورد و گرفت طرفم: «با هم بسازید، اصلاح نفس کنید، به هم دروغ نگویید.» 🛒 مشاهده و خرید اینترنتی کتاب 🔻لطفاً نظر خود پیرامون کتاب آرام جان را به شناسهٔ زیر ارسال نمایید. @s_mellat_emam_hosein @t_manzome_f_r ▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری