۷ آن‌ها که خودشان را در دست پیری رها کرده بودند، قهراً التذاذی که جوان از همه‌ی شئون زندگی خودش دارد، احساس نمی‌کردند. آن‌وقت این حالت بود. نمی‌گویم که فضای غم حاکم بود- این را ادّعا نمی‌کنم- امّا فضای غفلت و بی‌خبری و بی‌هویّتی حاکم بود. این هم بود که آن‌وقت من وامثال من که در زمینه مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فکر می‌کردیم، همّت‌مان را بر این گذاشتیم که تا آن‌جایی که می‌توانیم، جوانان را از دایره‌ی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بکشیم. من خودم مثلاً- مسجد می‌رفتم، درس تفسیر می‌گفتم، سخنرانیِ بعد از نماز می‌کردم، گاهی به شهرستان‌ها می‌رفتم سخنرانی می‌کردم. نقطه اصلی توجّه من این بود که جوانان را از کمند فرهنگی رژیم بیرون بکشم. خود من آن‌ وقت‌ها این را به «تورنامرئی» تعبیر می‌کردم. می‌گفتم یک تور نامرئی وجود دارد که همه را به سمتی می‌کشد! من می‌خواهم این تورنامرئی را تا آن‌جا که بشود، پاره کنم و هر مقدار که می‌توانم جوانان را از کمند ودام این تور بیرون بکشم. هر کس از آن کمند فکری خارج می‌شد- که خصوصیتش هم این بود که اولاً به تدیّن و ثانیاً به تفکرات امام گرایش پیدامی‌کرد- یک نوع مصونیتی می‌یافت. آن‌روز این‌گونه بود. همان نسل هم، بعدها پایه‌ی اصلی انقلاب شدند. الان هم که من در همین زمان به جامعه‌ی خودمان نگاه می‌کنم، خیلی از افراد آن نسل را- چه کسانی که با من مرتبط بودند، چه کسانی‌که حتّی مرتبط نبودند- می‌توانم شناسایی کنم. ۱۳۷۷/۲/۷ @t_manzome_f_r