زمان دانشجویی بخش روان که بودیم، یه خانم و آقای سالخورده اومدن درمانگاه.
آقا آلزایمر داشت و خانومش همه داروهاشو توی دفتر مینوشت.
استادمون گفت مادر با چه دقتی هم مینویسی، گفت نمیخوام داروهاش کم و زیاد بشه اذیت میشه. موقع رفتن آقا در و باز نگهداشت تا خانومش اول بره و با دست هواشو داشت ...
(به حدی حافظهش ضعیف بود که نهاری که خورده بود یادش نبود )
خلاصه که احترام و عشق در جایی از اعماق قلب ریشه داره و ربطی به هوش و حواس نداره.
#مخاطب