🌎 خوب زیستن خیلی سخت است !
زندگی برای خدا ...
زندگی به خاطر حق ...
زندگی درست ...
زندگی پاک ...
زندگی به سبک آدمیت و ...
کلا این زندگی جهاد است .
کلا این زندگی سخت است .
کلا این زندگی با رنج همراه است .
زیرا انسان ، دارای امیال ، خودخواهی ها ، خواسته ها و نیازات بسیار پیچیده ای است ، که برای اینکه بخواهد درست زندگی کند و حق را به حقدار برساند باید خیلی از این خواسته ها را زیر پا بگذارد .
از طرفی دنیا هم ، محل آرامش و رسیدن انسان به خواسته هایش نیست !
دنیا اصلا وفایی به کسی نکرده است و همیشه تو را به تلاطم و طوفان می اندازد .
انسان خوب بودن جدن در این دنیای پر تلاطم و پر از بالا و پایینی ، خیلی سخت است .
جدن دنیا اصلا دوست داشتنی نیست !
نه رحم به دنیا دوستان کرده است و نه رحمی به دنیا گریزان ...
نیش مارش همه را می گزد ...
در دنیا هیچ تکیه ای وجود ندارد ...
هیچ چیز قطعیت ندارد ...
هیچ چیز صد درصدی نیست !
اگر هم باشد پایدار نیست !
میزان پایداریش هم معلوم نیست ...
و بیچاره فرزند آدم که در دنیا هست و هیچ تکیه ای ندارد و دنیا هم دوست خوبی برایش نیست !
تنها یک راه باقی می ماند !
درست است خوب بودن سخت است ولی انگار چاره ای هم نیست .
چاره ای جز خوب بودن داریم ؟
اگر خوب نباشیم همیشه درد می کشیم ...
خوب نبودن یعنی همراه موج های دنیا شدن ، با بالا رفتنش بالا برویم و پایین رفتنش پایین ...
خوب نبودن یعنی تکیه زدن و امید داشتن به دنیای گول زننده ای که ظاهرش باطن پلیدش را می پوشاند ...
خوب نبودن یعنی بنده دشمن شدن که عاقبتش سیاه و تاریک است !
جدن انسان عاقل آیا راهی جز خوب بودن دارد ؟
ما خوب می شویم تا درد نکشیم !
ما تکیه نمیزنیم تا دیوار دنیا بر سرمان آوار نشود ...
ما وابسته نمی شویم چون دنیای نامردیست !
ما گول ظاهر فریبنده دنیا را نمی خوریم تا باطن حقیقت ما را به تاوان مجازات نکشاند ... .
آری خوب بودن نتیجه اش درد نکشیدن است .
متضاد دنیا ، عقل است ...
دنیا یعنی ناپایدار و عقل یعنی ثبات ...
ما تکیه بر عقل میزنیم !
عقل است که ثابت است ... عقل است که محکم است .
آری تکیه بر حق می زنیم چون همیشه ثابت و یکنواخت و ظاهرو باطنش همه اش نور و روشنایی است .
تکیه بر خدا زدن و همراه خدا شدن ، سوار بر کشتی هدایت شدن ، به انسان آرامش می دهد .
درست است که در ابتدا به ناخدای کشتی هدایت اعتماد نداریم ! او را مدام مواخذه می کنیم که چرا اصلا ما را همراه خود برده است ...
اما رفته رفته ، چنان ایمان به نجات خداوند میاوریم که دیگر این طناب و ریسمان هدایت را رها نمی کنیم ! اصلا عاشق راه می شویم !
عاشق دریا نوردی می شویم ، عاشق این فرازو نشیب های دنیا می شویم ... .
با خدا شدن ، یعنی زیر پا گذاشتن ظواهر دنیا یعنی باطن را به ظاهر حکم کردن ...
یعنی حرکت های قطعی و با ثبات که بر خلاف موج های دنیا عمل می کند را قبول کردن ... .
یعنی شجاعت ...
با خدا شدن یعنی باختن جسم در دنیا ...
با خدا شدن ، یعنی نابودی هوا و هوس و تمایلات حیوانی ...
با خدا شدن یعنی ، حرکت به خاطر حق و ندیدن و بی محلی کردن به ظواهر خوشایند دنیا ...
خلاصه کنم راه رسیدن به خدا و راه رسیدن به زندگی بدون درد ، راه رسیدن به آرامش و راه رسیدن به رضایت واقعی ، تنها و تنها فدا کردن هر چه دنیا و خواسته دنیاست در مقابل گام ها و رضایت الهی است ... .
اگر خدا دوستت داشته باشد انقدر روی زمین تو را می چرخاند و می گرداند تا اخرش انقدر درد بکشی ، تا داوطلبانه ، سر را جلو ببری تا تو را قربانی کنند .
اشک بریزی گریه کنی فریاد بزنی خدایا مرا قربانی کن ،خسته شدم از این همه درد و مصیبت ... .
قربانی شدن برای خدا وقتی معنا پیدا می کند که دیگر از هیچ دنیایب نترسیدی ، و با هر بادی هوایی نشوی .
سمعا و طاعتا تنها گوش به فرمان باشی !
ذات انسانیت که نیمش حیوانیت است را کلا فدای خدا کنی ...
فدای خدا شدن یعنی در حال زندگی کردن ...
برای خدا تصمیم نگرفتن ...
آرزو های دراز نداشتن ...
راضی شدن به هر شرایطی ...
تا قربانی نشوید تا شهید نشوید به عمق رضایت در دنیا نخواهید رسید ...
وقتی همه وجودت را در راه خدا بدهی ، آن وقت به همه چیز راضی میشوی و همه چیز برایت زیبا ، آسان و وفق مراد می شود ...
✍علیرضا ساغندی
@tarighatezendegi