قصهٔ آداب ارتباط و آداب معاشرت! ✍ روح الله کریمی خویگانی 🔹به یک مهمونی دعوت شده بودم. وقتی رسیدم درب منزلشون، تا از ماشین پیاده شدم، دیدم میزبان اومده بیرون آپارتمان و منتظر منه، با هم روبوسی کردیم و داستان ما از همون ابتدای ورود به ساختمان آغاز شد. میزبان اصرار داشت که اول شما بفرمایید، گفتم شما میزبانید، من بلد نیستم، میگه عمرا من برم! خلاصه دیدم چاره ای نیست، وارد ساختمان شدم و از پله بالا رفتم.نابلد بودم. گاهی می ایستادم، سوال میکردم ، می گفت برو بالاتر! بالاخره رسیدیم طبقه 3، درب خونه شون باز بود و زن و بچه ش جلوی درب اومده بودن استقبال، دوباره تعارف پشت تعارف! کنار درب ورودی، می گم آقای میزبان، اینجا شما بفرمایید، باز هم گفت عمرا من برم، به ناچار وارد شدم، سه جای خونه مبل چیده بودن، نمی دونستم باید کجا بشینم، همین اولین مبل در دسترس نشستم، دیدم میزبان گفت: نه اینجا بد است، بفرمایید بالاتر! دوباره بلند شدم رفتم یه کم بالاتر نشستم، دوباره منو بلند کرد گفت خواهش می کنم اینجا خوب نیست، بفرمایید بالاتر... 🔹احساس بدی به من دست داد که مدام جا به جا می شدم... حالا بماند که بندگان خدا چه پذیرایی مفصلی انجام دادند، ولی باز هم اذیت می شدم... چون با اینکه چند نوع غذا و دسر آماده کرده بودند، چندین بار خانمشون گفتند که تو رو خدا ببخشید که غذامون اینه! کاش زودتر می دونستیم که شما تشریف میارید، ما خجالت زده نمی شدیم!!! اینا قابل شما نیستند!!!!... آخه این همه زحمت کشیدید، برا چی عذرخواهی می کنید؟! 🔹از مهمونی که برگشتم، پشت فرمون به این نکته فکر می کردم که چقدر ما نیاز داریم بیشتر به آداب معاشرت بپردازیم.... ادامه دارد... ✅کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9