🛑گزیدهای کوتاه از سفرنامه ناصرخسرو
♦️دیگر روز صبحگاه کشتی در دریا راندند و بر جانب شمال روانه شدیم و تا ده فرسنگ بشدند، هنوز آب دریا میخوردند و خوش بود و آن آب شط بود که چون زبانه ای در میان دریا میرفت.
و چون آفتاب برآمد چیزی چون گنجشک در میان دریا پدید آمد. چندان که نزدیکتر شدیم بزرگتر مینمود و چون به مقابل او رسیدیم چنان که بر دست چپ تا یک فرسنگ بماند، باد مخالف شد و لنگر کشتی فرو گذاشتند و بادبان فروگرفتند. پرسیدم که آن چه چیز است؟ گفتند خشاب.
👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3011117308Cd8ce8a27dd
@toolid_mohtava