هییییس !!!!! خوش آمدید شما اولین عیادت کنندگان کودک غم دیده ی منید تازه خوابیده است سهم گریه های امشبش که تمام شد خوابید کودک طوفان زده ام هرروز و هرشب دریایی میشود ... از وقتی چشمهایش به سمت آن...😔😔😔😔 میخواهی از قصه ی شاهزاده این قصر بی در و دیوار، بی فرش و سایبان، برایت بگویم؟؟؟ فقط آرام میگویم؛ چون بی تاب است😔 این امانتی ِمن، سه سالگیَ ش بر مدار کربلا چرخید نامش رقیه است. شده_ آینه تمام نمای خاطرات مادرم میبینی چقدر دستهایش کوچک است؟ اما خدا می داند از روز عاشورا تاکنون چقدر صبر و سختی به آغوش کشیده... صبوریش را, بیشتر, از پدرم علی به ارث برده با درد خندیدنش، وقار و متانت و همه خوبی هایش را از مادرم شب که میشود بغض هایی که از صبح در پیش چشم کودکان شام فرو خورده فوران می کند از وسعت رنجی که در وجودش جاریست کوه می لرزد حتی باران هم نمی تواند غبار اندوه از صورت کوچکش ببرد آخر جنس غمش فرق میکند درد و غم،،،، زیاد دیده و کشیده و چشیده زانوانی را از دست داده که سر به رویشان خواب می رفت نبضش با نفس های گرم بابا هماهنگ بود اما آتش و خون، سم ستوران و حجم نیزه ها و شمشیرهای شکسته و سنگ هایی که در گودال روی هم می ریخت شیشه ی دلش را شکست در مسیر اسارت هُرمِ آه رقیه همه ما را سوزاند هر بار صدایم می زد :«عمه»؟؟ تمام دلم فرو می ریخت که این بار در جواب ( اَین ابی )رقیه چه بگویم؟ معنی سفر را خوب می فهمید این سفر که، سفر نبود در این سفر، خارها در پایش خون گریه می کرد و تازیانه بر جسمش ناله و زینب، چگونه بین کودکان تقسیم شود تا سپر بلایشان باشد؟؟؟ جای طناب ،هنوز هم بر دستهایش عرق شرم می ریزد و زمان می سوزد از اینکه از همین کودکی ،شناسنامه مصیبت و یتیمی را به نام رقیه صادر کرده است اما جنس غم رقیه از تمام این غم ها بالاتر است رقیه؛ ولایت پذیری از امامش را خوب تمرین کرده است کودک بزرگم، در محضر امام، رشد یافته و لحظه ای از امامش غافل نشده حالا تمام رنجش فراق امام زمانیست که از قضا پدرش هم هست برایش سخت است که همه را ببیند و او را نه برایش سخت است صدای همه را بشنود ولی صدای اورا نه ندبه هایش از سر ِفراق امام است امشب شنیده ام که ( متی ترانا و نراک ) میگفت به گمانم امشب میهمان داریم از بس،باسوز، «عجل لولیک» را باخدا نجوا کرد، میهمانش،قطعا با سر خواهد آمد و تو فکر میکنی دیگر به فراق راضی خواهد شد؟ وقتی دستانش به «سردار» بر ,دار برسد ؟ وآیا دست از سرش بر می دارد؟ فکر میکنی در این شام غربت ، غیبت امامش را تاب می آورد؟؟ یا نه، پرنده روح بزرگش « الی الحبیب »پر میگیرد ؟ حس میکنم امشب ،رقیه _خوب بار سفر بسته است 😔😔😔و مادرم میهمان دارد باید ،برای غمی جدید ،خیمه بزنم ⚫️⚫️⚫️⚫️ دل نوشته، خانم زارع، معاون فرهنگی