امروز که آمدم بوستان شهدا، برای شروع دوباره زندگی برنامهریزی کردم! شهدا را ناظر گرفتم تا بدانم مسئولم.
مسئولم که کار کنم، درس بخوانم، بجنگم و مشکلات را فرصت ببینم نه مانع...عبرت بگیرم تا از یک سوراخ دو بار گزیده نشوم!
اشکال ندارد اگر اشتباه کنی،
مهم دو چیز است که خاطرت را برای ادامه دادن مسیر زندگی آسوده میکند:
اول خدای توبهپذیری که هر لحظه آغوش باز دارد
و دوم عبرت گرفتن از اشتباهی که دیگر قرار نیست تکرار شود. :)
امروز درگیری های ذهنم را کنار پنج برادر شهید روی پهنه کاغذ ریختم و جملهی آخرش هم شد همانی که در تصویر میبینید!
امروز آمدم برای تشکر، تشکر بخاطر حاجتی که دیروز آمدم و طلب کردم و روزی بر آن نگذشت که برآورده به خیر شد.
امروز آمدم که بگویم؛
چقدر میتوانم مقاوم باشم در برابر سختیها و مشکلات، نهتنها مقاوم که میتوانم برایش بجنگم تا مشکلم عامل رکودم نباشد بلکه سکوی پرواز باشد.آدم خودش را در سختیها میشناسد.
هیچ وقت فکر نمیکردم بشود وقتی دلت غمگین است با بچهها بخندی، بشود صبح با امید بیشتری برگردی و زندگی کنی!
محبت شهدای گمنام همین است، همین که اگر نبودند که برادری کنند شاید الان زندگی قشنگ نبود. اما همچنان بوستان شهدای گمنام قشنگترین لحظههای زندگی را رقم میزند.