❣️ 💢 موقع خريد جهيزيه، مادرم می خواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عريض و طويلی تهيه كرده بود و هر روز چند قلم به آن اضافه می كرد. امروز تخت و سرويس خواب. فردا مبل و ميز ناهارخوری و... 👈 هر چه كردم نتوانستم منصرفش كنم. دست به دامان علی شدم. آمد و خطبه ای خواند! به زمين اشاره كرد و گفت: «مادرجان، مگه قرار نيست يه روز بريم اون زير؟» 🔹مادرم لبش را گزيد و گفت: «خدا مرگم بده! اولِ زندگي به اون زير چكار داری علی آقا؟» علی خنديد؛ گفت: «اول و آخر نداره مادرجان! آخرش سر از اون زير در مياريم. بذاريد روی خاک باشيم. بذاريد باهاش انس بگيريم، بذاريد همين يكی، دو وجب فاصله را هم كم كنيم.» ⬅️ مادرم خلع سلاح شد. خيلي چيزها را از فهرست خريد حذف كرديم. نه مبل خريديم و نه تخت و نه... 🌷 راوی: همسر شهید مهندس علی نیلچیان 📚 منبع: کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 66 📎 🔆دوستان‌تان را نیز مهمان کنید؛ ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ کانال زندگی آرام 🔷🔸💠🔸 https://eitaa.com/joinchat/1658454037C15d6944db3 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌺🍃 @zendegiaram98 👈 گروه در ایتا ╚═ ⚘════⚘ ═╝ لینک دعوت در واتساپ: https://chat.whatsapp.com/D4cxk2Sm4sDCiLjaronf24 گروه دوم واتساپ https://chat.whatsapp.com/Ixgvi7lFYln1MEgTA05S8Dr