زندگی از غسالخونه تا برزخ
احمد مهردادی پدر شهید علی‌اصغر (فرزاد) می‌گوید: علی‌اصغر کوچک‌ترین پسرم بود که موقع شهادت 15 سال داش
همسرم خودش را به سپاه رساند و پس از آن که از شهادت پسرش مطمئن شد، به منزل حضرت آیت‌الله جباری امام جمعه رفت و از ایشان خواست اجازه دهند برای آخرین‌بار در منزل میزبان پسرمان باشیم، ایشان هم موافقت کردند و جنازه علی‌اصغر برای آخرین شب وارد خانه شد، رخت‌خواب دامادی برایش پهن کرد، حنابندان گرفت و فردا صبح هم او را به غسال‌خانه برد. گفته بودند چون در جنگ تن به تن شهید نشده است، باید با کفن به خاک سپرده شود، همسرم که آرزویی جز خوشبختی فرزندانش در دنیا و آخرت نداشت، دست به کار شد و پسرش را که برایش آرزوهای بزرگی تدارک دیده بود، غسل داد و کفن کرد و با دستان خودش به خاک سپرد.     پسرم همیشه به مادرش می‌گفت: «مادر من خواب دیده‌ام هر زمان که به شهادت می‌رسم شما لباس‌های سفید و روشن به تن دارید، نمی‌خواهم اگر روزی به توفیق شهادت رسیدم، عزادار من باشید.» همسرم با پیروی از این وصیت پسرم، روز شهادتش لباس سفید پوشید تا علاوه بر عمل کردن به این وصیت، نشان دهد خانواده‌های شهدا از این که فرزندان‌شان جان‌شان را برای سربلندی کشور و میهن فدا کرده‌اند، نادم و پشیمان نیستند و خریدن بهشت توسط جگرگوشه‌های‌شان را با هیچ متاعی در دنیا عوض نمی‌کنند. یک روز سوار پشت یک وانت از کنار مزار شهدای بهشهر رد می‌شدم، طبق عادت دیرینه‌ام برای شادی ارواح شهدا فاتحه خواندم و از ته دلم برای شادی روح پسرم دعا کردم، همین که خواندن فاتحه‌ام تمام شد، وارد عالم رویا شدم، احساس کردم پسرم با لباسی زیبا روبه‌رویم نشسته است، دهانم قفل شده بود، دلم می‌خواست فریاد بزنم و به همسرم که جلوی این ماشین وانت نشسته بود، بگویم و خبر بدهم اما نتوانستم. پیش از این بارها علی‌اصغر را دیده بودم اما این‌بار دیدنش برایم خیلی دلچسب‌تر و رویایی‌تر بود، به همین دلیل پس از آن که رسیدیم خانه تمام ماجرا را برای همسرم تعریف کردم اما پس از آن دیگر شهیدم را در خواب ندیدم و گمان می‌کنم تعریف کردن آن ماجرا دلیل اصلی خواب ندیدنش بود. هیچ وقت خودم را به‌دلیل بازگو کردن آن ماجرا نبخشیدم چرا که باید برای دیدن دوباره پسرم در انتظار فرا رسیدن روز قیامت باشم. منبع:فارس http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5