مصابحه با غسال باسابقه بهشت زهرا شهربانو/ یک روز در مرکز تطهیر اموات در بهشت رضا(ع) همراه باقدیمی‌ترین بانوی غسال که مشغول به کار است چند روزی طول می‌کشد که متن مصاحبه با بانوی غسال را آماده کنم. قطعا برایم کار دشواری بوده است به‌ویژه به این علت که هنگام مصاحبه، مدام گوشم به صدای ضجه‌های یکی از بازماندگان اموات در پشت در مرکز تطهیر پرت می‌شد. وقتی هم که با هماهنگی مسئولان مربوط وارد محل اصلی شست‌وشو و غسل شدم، اولین چیزی که از ذهنم گذشت این بود که کدام‌یک از این میت‌ها می‌تواند از بستگان همان فردی باشد که مدام صدایش را می‌شنیدم. طی این چند روز هم به چند نفری از دوستان و همکاران و آشنایان که می‌دانستند برای تهیه گزارش به غسال‌خانه رفته‌ایم از حال و هوایم توضیحاتی دادم. بیش از آنکه فضا یا شرایط دلم را بلرزاند مدام صحنه آخرین وداع با زندگی را مرور کردم و اینکه زندگی قرار است کجا برایم تمام شود. یکی از دوستانم پرسید: بعد از اینکه برای تهیه گزارش داخل رفتی، شب چطور خوابیدی؟ اگر بخواهم واقعیت را بگویم، دو روز اول بعد از مصاحبه پیش خودم چندین مرتبه سراسر زندگی سی‌وهشت‌ساله‌ام را مرور کردم. با اینکه ابتدا اشتیاق گرفتن یک مصاحبه جنجالی در حین شستن میت را داشتم، خیلی زود هم‌کلامی با عذرا دولتی، بانوی غسال، ذهنم را درگیر چیزهای دیگر کرد. بعد هم اولین حضور در غسال‌خانه باعث شد به خودم نهیب بزنم که باید چه کنم. می‌شود کلی شعار و حرف تکراری زد که دنیا ارزش ندارد و چه و چه، اما شاید این گفت‌وگو برای خودم اولین آورده را داشت تا بدانم کجای زندگی ایستاده‌ام و به چه کسانی مدیونم. باعث شد بروم یک دور عمرم را حساب و کتاب کنم و تا دیر نشده است اقدامی کنم. شاید به‌زودی مرگ به سراغم آمد ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5